عسل مامان از وقتی شما دنیا از بیمارستان مستقیم رفتیم خونه مامان فریبا قرار بود بعد ٤٠ شما برگردیم خونه اما به خاطر رفلاکس شدید شما و ترسیدن من که شیر بپره تو حلقت و من نتونم کاری برات بکنم تا سه شنبه یعنی ٢ روز پیش اونجا موندیم اما دیگه این تعطیلی فرصت خوبی بود که بیایم خونه و این اولین پستیه که تو خونمون میزارم تو وبلاگت. تو این دو روز داشتم وسایل و جابجا میکردم و وقت نداشتم تا برات پست بزارم و ازت عکس بندازم شرمنده اما قول میدم از امروز مثل قبل وبلاگتو پر از عکسای خوشمل شما کنم. لازمه یه تشکر اساسی از بابا حجت بکنم که تو این دوروز شمارو نگه داشت تا من بتونم به کارام برسم . اینم بگم که تو این چند روزه یاد گرفتی پاهاتو با دستات بگیری و پ...