سی ام بهمن روزی فراموش نشدنی _ خاطره زایمان
صبح ساعت 7 بود که بیدار شدم برم دستشویی از دستشویی که اومدم بیرون فهمیدم بلههههههههه کیسه آبم پاره شده بود.وای خدایا چقدر ترسیده بودم با اینکه هزارجا خونده بودم که اگه کیسه آب پاره بشه کلی وقت داریم تا نینی مشکلی براش پیش نیاد اما انگار همه چی یادم رفته بود.با گریه و هول به مامان فریبا زنگ زدم .از بخت ما بابایی اون روز صبح رفته بود تهران برای خرید مغازه.بعدش به بابا حجت زنگ زدم کلی گریه کردم پشت تلفن که توروخدا زود بیا .مامان فریبا اومد دنبالم و رفتیم بیمارستان تو این فاصله همینجور ازم آب میرفت و من نگران تر میشدم و گریه میکردم .تا رسیدیم رفتیم بخش زایمان و سریع شیو کردن و لباس پوشیدم و سوند و آنجیوکد و .... در همه این مراحل من در حال ...