فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

بفرمائید میوه!!!!

عسل مامان دو شب پیش که رفته بودیم خونه مامان فریبا کلی میوه گذاشت جلوی شما تا باهاش بازی کنی اما نمیدونست دخمل من شکمو تشریف داری و مشغول خوردن میشههههههههه حتی اگه دندون نداشته باشههههههههههه اولش میوه ها اینجوری تو ظرف بودن...   بعدش همه رو ریختی تا یه انتخاب درست داشته باشی...     یه نگاه برای چک کردن موقعیت...     اوضاع روبراهه... برداشتن موززززززززززز     یه نگاه دیگه....     اینبارم اوضاع روبراهه ... خوردن موز...     موز بیچارههههههه چه شکلی شده... با این قیافه یعنی کار شما که نبوده قطعا...   ...
31 مرداد 1392

پایان 6 ماهگی/ورود به 7 ماهگی

فرشته آسمونیه ما نیم سالگیت مبارککککککککککککککککککککککککککککک                                                           عزیز مامان تو این 6 ماه عشق واقعی رو با تو تجربه کردیممممممممممممم دوستت داریم به اندازه همه ستاره های آسموننننننننننننننننننننن ستاره آسمونیه مااااااااااااااااااا این ماه هم چون ماشین دست بابا حجت بود نتونستم برم برات کیک بخر...
31 مرداد 1392

بازهم ماجراهای واکسن...

پرنسس مامان دیروز یهو یادم افتاد که دفعه قبل که برای واکسن رفته بودیم گفته بودن که فقط روزهای یکشنبه و سه شنبه واکسن دارن(این چه مسخره بازییه نمیدونم) و اگه میخواستم شمارو طبق روزت واکسن بزنم چهارشنبه میشد که واکسن نداشتن از اونطرف اگه میخواستم بزارم برای یکشنبه هفته بعد خیلی دیر بود پس تصمیم گرفتم امروز ببرمت یعنی یه روز جلوتر.خلاصه امروز صبح ساعت 9 بیدارت کردم و قطره استامینوفن دادم و رفتیم دنبال مامان فریبا و پیش به سوی بهداشت. ولی تا برگه ات رو دید گفت زودتر واکسن نمیزنیم حتی یه روزززززززززززززززززز بازم مثل دوماه پیش الکی بهت استامینوفن دادم . این واکسنم واسه ما شده معضل.خلاصه دست از پا دراز تر برگشتیم خونه. و شما هم که عادت داری تا 12 ...
29 مرداد 1392

وسایل جدید دخترکم...

طلا خانوم دیروز رفتم بی بی کیش کلی چیزای خوشمل خریدم برات. یه پیراهن یه کفش یه ست عروسکای وان سوتی (عاشق این  اسباب بازیلی داخل وان هستی که سوت میزنن.) و یه شیشه شیر جدید.مبارکت باشه طلا خانومم. همه شیشه شیرهای من...(از راست اولین شیشه شیرت که بعد قند داغ خوری استفاده شد البته خیلی مدت کوتاه چون شما سرشیشه باریک دوست نداشتی . دومین شیشه ات که هنوزم استفادش میکنی .سومی هم از تهران برات گرفتم.4 امی هم جدیده که دیروز برات خریدم و اما پنجمی که مثلا برات خریده بودم که با دستش تمرین کنی که شیشتو خودت بگیری که نمیدونم چرا اصلا لزب بهش نمیزنیییییییییییی )       اینم پاهای تپلیت تو کفشای جدیدت.   &n...
28 مرداد 1392

خداحافظ گهواره خوشگل رونیاااااااااا

عزیز مامان خونه مامان فریبا که بودیم شما تو گهواره ات میخوابیدی ما بالا سرت نوبتی کشیک میدادیم تا یه موقع تو خواب شیر بالا نیاریییییییی .چه روزایی بود... هم سخت هم شیرین ... از وقتی اومدیم خونه خودمون گهوارتو آوردم کنار تختمون و اون تو میخوابوندمت و تصمیم داشتم تا شش ماهگیت اون تو بخوابی و بعدشم کم کم اتاقتو جدا کنم .الان چند وقتی میشه که گهوارت برات کوچمولو شده بود و همش تو خواب دست و پات بهش میخورد و نمیتونستی توش غلت بزنی و بخوابی .منم دیدم اینجوریه شمارو آوردم کنار خودم رو تخت و بابا حجت و تبعید کردیم تو هاااااااااااال متاسفانه تا رفلاکست خوب خوب نشده جرات نمیکنم اتاقتو جدا کنم البته خیلی بهتر شدییییییییییی خدارو شکر فقط روزی دو سه بار ...
28 مرداد 1392

این آخر هفته...

گل نازم این آخر هفته مهمونای دوست داشتنیی داشتیم. خاله هانیه و بابک(پسر خاله من)و باباجون(بابابزرگ مادری من)از تهران اومده بودن پیشمون و حسابی سرمون گرم بود واسه همین نتونستم وبتو آپ کنم. پنجشنبه ظهر رسیدن و ما هم با کلی غرزدنای شما تندتند حاظر شدیم تا بریم پیششون. وای که اون روز چقدر غر زدی تا حاظر شم.اینا عکساشه که اول خواب بودی و بعدش به زور ریمل من  و پستونکات و موبایلم ساکت نشستی تا حاظر شم.             اینجام بعد کلی غرزدن بالاخره حاظرت کردمممممممممممممم     بعدشم رفتیم خونه مامان فریبا و کلی بوس بارون و چلوندن از طرف خاله هانیهههههههههههه و تا شب...
26 مرداد 1392

این روزهای جذااااابه خانوم به روایت تصویر...

جذابه اسمیه که خودم روت گذاشتم آخه هم جذابی هم با جذبههههههههههههههههههههه تو روروئک سواری پیشرفت کردی و الان میتونی چند قدم بیای جلو.                                                     هنوز عشق لپ تاپی و تا میزارمت جلوش محکم شروع میکنی میزنی رو کیبورد کلی میخندی و صدا درمیاری و ذوق در میکنی از خودت               &...
23 مرداد 1392

گیژ گیژ و تابلو عشقهای رونیااااااا

عروسک قشنگم بعضی اوقات که شما گریه میکنی میبریمت توی اتاقت و با عروسکات و تختت و آویز تختت و خصوصا گیز گیز و تابلو قطار کلی سرگرم میشی .کلا اتاقت رو خیلی دوست داری و همیشه اون تو ساکت میشی. کی میشه این رفلاکست خوب بشه تا اونجا بخوابییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟                   این تابلوی خوشملم که شما عاشقشی و براش کلی ذوق میکنی کادوی تولدت از طرف خاله هانیه مهربونه که متاسفانه چون اتاق شما اصلا دیوار خالی نداشت گذاشتیمش بالای تختت و هر شب باید بزاریم تو تختت تا باهاش بازی کنی دست خاله جون درد نکنه که کادویی گرفته که شما خیلی خوشت میاد ازش. ا...
23 مرداد 1392