مسافرت ساحلی + سالگرد ازدواج من و بابایی .
طلا خانوم آماده رفتن به سفر:
اینم دخترک من که شاکیه از عینک گذاشتن
این سری عاشق قایق سواری شده بودی و همش سوار قایق بودی
فدای بوس فرستادنت عسلم
دیگه عشقم خسته شده بودی و اینجوری بغل مامان فریبا خودتو زدی به خواب
شب اول هم هفتمین سالگرد ازدواج من و بابایی بود و کیک گرفتیم و همه باهم یه دورهمی کوچولو گرفتیم لب ساحل زیبای فریدون کنار
اینم نمای پنجره مون که باز میشد
انقدر آفتاب داغ بود که بلوز تنت پوشوندم که نسوزی
وقتی دوش میگیری با هندونه
ببین چه از خستگی بغل بابا حجت خوابت برد
کلی خوش گذروندی با باباحجت با قایق
خوشمزه جااات
وقتی باد موهاتو میاورد تو صورتت و کلافه میشدی
بابایی هم آخر سفر یه کاغذ پرون گنده برات ترکوند:
اینجا هم برای اولین انقدر عرق کرده بودی که پشت لبت دون دون عرق بود:
اونجا بس که رطوبت هوا زیاد بود موهات دقیقا شبیه بابلیس کشده شده بود
اینم یه عکس دسته جمعی