فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

روزهای گرم مردادی و دخترک لجـــــباز شیرین !!

1394/5/31 3:16
نویسنده : مامانیه رونیا
1,416 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دردونه مامان بعد مدت طولانی سلام.بغل گلکم از این به بعد تصمیم گرفتم وبلاگتو ماهی دوبار آپ کنم چون واقعا پستها داشت زیاد میشد و ترسیدم از حوصله خوندنت خارج بشه و هم اینکه خب دیگه خانمی شدی و تغیراتت روز به روز نداری که برات ثبت کنم فقط عکسهای روزهای شیرین کودکیت هست که ماهی دوبار هم میشه برات بزارمشون . بگم از این ماه گذشته که نمیدونم یهو چه تحولی درون شما اتفاق افتاد که به شدت ناسازگار و لجباز و زورگو شدین دلخور به شدت در حال الگوپذیری هستی و کوچیکترین کارها و حرفهامون رو زیر نظر داری و تکرار میکنی. ( آرایش کردن من یه نمونشه که تا میگم میخوایم بریم بیرون میری سراغ مداد رنگی هات و میگی میخوام حاظرشم و شروع میکنی به آرایش کردن مثلا هرچی هم میگیم این کار خطرناکه و مال ماماناست به خرجت نمیره که نمیره ) .خدا نکنه یکی از دهنش یه کلمه بد بپره یا گاز کوچولو بگیره یا حتی بگه گازت بگیرم ؟ سریع برمیگردی به من میگی فلانی فلان حرفو زد یا به خودش میگی گاز گرفتن کار بدیه.دیگه اصلا با بچه ها سر اسباب بازیا و کلا وسایلت کنار نمیای شمایی که  انقدر آیلینو دوست داشتی و باهاش بازی میکردی صدات درنمیومد این سری اصلا باهاش نمیساختی و هرچی و هرکاری که آیلین میکرد شما میخواستی حتی اگه یدونه عینشو داشتی ولی ممال اونو میخواستی و همش دعواتون بود.حتی با مهتا که خیلی آرومه هم نمیساختی سر چندتا مدادرنگی همش بهش زور میگفتی.

لجبازیت به لباس پوشیدن و سی دی نگاه کردنن و اینور اونور رفتن و نیومدن خونه هم کشیده و هرجایی که میریم با گریه بر میگردی خونه یا هرکسی از خونمون میره میخوای همراهش بری.بیرون رفتنمون که دیگه تبدیل شده به سختترین کار دنیا برای من بس که شما لجبازی میکنی سر لباس پوشیدن و مو شونه کردن من میبندم شما میکشی باز میکنی من میپوشونم شما در میاری. شلوار نپوشاااا جوراب نمیپوشم موهامو نبند پوشک عوض نکن و کلی مخالفتای دیگه . خوابیدنت هم خیلی سخت شده و کلا ساعت خوابت خیلی دیر شده جوری که دیگه علنا زودتر از 2 یا 3 نمیخوابی و زودتر از 12  1 بیدار نمیشی خواب عصرت هم شده نیم الی یه ساعت ساعت 6 غروب. خیلی عادت کردی روپا بخوابی و چون خیلی طول میکشه خوابت ببره پاهام بی حس میشه و اگه بگم رونیا پام درد گرفته و بزارمت پایین گریه و جیغیه که همسایه هامون باید ساعت 3 نصفه شب تحمل کنن. کنارتم که بخوابم حتما باید بغلم کنی.

خداروشکر غذاخوردنت خوبه و مشکلی باهاش ندارم جز استقلال طلبیت که همش میگی خودم بخورم و از اونجایی که راضی نمیشی پیشبند ببندم و زیرت چیزی پهن کنم و عادتم داری راه بری غذا بخوری همیشه خونمون کثیفه یا اینکه من به زور راضیت کنم خودم بهت غذا یا خوراکی بدم.

خیلی شیرین زبون شدی و دیگه تقریبا همه کلمات رو به جا بکار میبری. صبح که پامیشی میگی سلام صبخیرررر و بدو میری سراغ مداد رنگیات.برای عروسکت لالایی میخونی رو پا میزاری بهش میگی عزیزم بیا غذا بخور بیا شیر بخور بیا بریم مسافرت بی حوصله بعضی اوقاتم که میخوای الکی تو خونه کفش بپوشی میری سراغ کمدت کفش و کیف برمیداری و میگی من مریضم دارم میرم پیش دکتر حمید.تیکه کلامتم شده / میدونی؟/  و /نگران نباش/ و/ دیده /همون دیگه / .جملات همیشگی :بابد (باید) شلوار بپوشیم وقتی میخوایم بریم پارک دیده که پاهامون اوف نشه دیده میدونی؟ این یه مثال از طرز جمله گفتنته حتما توش میدونی و دیده هست .خندهیه بارم رفته بودیم پارک من کیف پولم رو تو ماشین جا گذاشتم و همون اول بهت گفتم رونیا مماشین سواری نمیری ها چون پول نداریم. بماند که کل مدتی که سوار تاپ بودی همش این جمله رو تکرار کردی که (نبابد بریم ماشینا چون پول نداریم) و آبرو حیثیت منو بردی پیش هرکس که بچش کنارت تاب مبخورد تا مدتها بعد پارک میرفتیم میگفتی ماشین سوار نمیشیمااا پول نداریم خنده

امیدوارم عشقم این دوران لجبازیت کوتاه باشه و دوباره بشی رونیای آروم و سازگار خودم.محبتالبته شما در هر صورت عشق مامانیااااااااااا.

 

مردادماه و وروایت عکسهای یادگاری:

 

اوایل ماه دوسه روزی عمه ها و مادرجون مهمونمون بودن که متاسفانه عکسی ازش ندارمفقط یه فیلم دارم که شما برای ثنا میرقصی و ثنا میخنده .

اینجا هم آماده شدیم بریم باغ:به هزار زور و وعده وعید دو دقیقه عینک میزنیبدبو

 

 

 

 

عشقم در حال خیار کندن:

 

 

 

 

 

وقتی میری خونه عمو مجی و خاله صبا:

 

 

تازه ترست ریخته و میتونی خودت بری تو تختت بازی کنی:

 

 

بازم عینک زورکی و قیافه نه چندان راضی رونیا:

 

 

مغازه بابایی و فشفشه:

 

 

وقتی عمو مجی پاش آسیب دیده بود و شما حسابی حواست بود که یه موقع بهش نخوری:

 

 

دوش گرفتن با بستنی سکوت

 

 

وقتی جیگرم حاظرشده بره جیگرخوری:

 

 

شیطونی چشمک

 

 

خوشمزهسبز

 

 

یه جمعه دیگه و یه آبتنی: اینجا داری فرار میکنی که بری اونورتر کلاهتو برداری از سرت بدبو

 

 

عشقم وقتی فهمیده قراره آبتنی کنه:

 

 

 

 

 

عروسکم آماده آبتنی: 

 

 

پدر و دختر عشق آب:

 

 

 

یک عدد موش آبکشیده :

 

 

وای اینجا یه خونواده بودن روبروی ما نشسته بودن و یه پسر بچه کوچیک داشتن که شما باهاش کلی آب بازی کردی بعدش هردوتون اومدین لباس پوشیدین و اونا هندونه بریدن و به شما هم یه قاچ اینجوری دادن. منم تازه شنارو عادت داده بودم بعد کلی فلسفه چینی که هندونه رو باید کوچولو کوچولو کنیم بخوریم و خانوما و بچه های خوب کوچولو هندونه میخورن نه قاچی و به قول شما بزرگ. بعد قاچ هندونه رو گرفتی و اومدی پیش من میگی اینجوری بده باید کوچولو کنی این بچه بدیه خندونک حالا کلی توضیح دادم که بیرون از خونه اشکال نداره اگه بزرگ بخوری بدبو

 

 

اون پسر کوچولو که رفت این یکی اومد و شما هم که سریع طرح دوستی ریختی و همش روش آب میپاشیدی و هرجا که میرفت میخواستی شما هم بری باهاش:

 

 

 

استخر تو حمومت سوراخ شده بود واینو به جاش برات خریدیم که کلی دوسش داری همش اون قسمتی که شکل خرسه رو ناز میکنی و میشوری وبوس میکنی میگی عزیییییم.محبت

 

 

اینم باباحجت یادت داده سرتو بزاری و مثلا بخوابی:

 

 

بازم پارک و طرح دوستیابی همیشگی خوشگل خانوم:

 

 

عروسسسسسسسسسسسسسکممحبت

 

 

مغازه بابایی و شیطونی و کار داشتن به همه چی :

 

 

 

گل من .بغل

 

 

 

یه روز با دوستای دانشگاهیم که میخواستیم بریم کافی شاپ که تولد یکیشون بود شمارو هم بردم:

 

 

محو سی دی:

 

 

ادا اصول :

 

 

 

 

 

سه چهار روزی هم خاله اینا اومده بودن و شما و آیلین حسابی دعوا میکردین:

تیپ زدنات برا خاله جووون:

 

 

 

دیگه کارت به جایی کشیده که سی دی چرا رو از خونه میبری ماشین از ماشین میاری خونه سکوت

 

 

 

 

دخترخاله های بامزه:

 

 

 

 

فرشته کوچیک من  محبت

 

 

 

از دست مامان رجاااااااخندونک

 

 

ناهار با آیلین جون رستوران شالی :

 

 

و امااا این صحنه دل انگیز که آخرین بار وقتی سه ماهه بودی شاهدش بودیم .البته وقتی دل انگیزتر میشد که ساعت 10 نمیخوابیدی بعد یه ساعت سرحال بیدار شی که تا 4 صبح نخوابی:خسته

 

 

که ساعت 12 شب مجبور شیم بزنیم بیرون تازه :

 

 

عاشق سلفی گرفتن با منی:

 

 

 

 

فدای اون موهای ابریشمیت عروسکم:

 

 

همون اول نصف آب پیخابیا (پرتقال /که با اینکه میتونی بگی پرتقال ولی از عمد میگی پیخابیا و میخندی) رو ریختی رو لباست:

 

 

خندونک

 

 

یه جمعه دیگه و یه آبتنی دیگه .اینبار اسپه او:

 

 

 

 

از ذوق نزاشتی حتی لباستو عوض کنم :

 

 

 

 

پدر و دختر عشق آب:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه سردت شده بود و با رشوه انگور بیرون آب تو آفتاب نگهت داشتیم.فدات بشم که انقدر انگور دوست داری وببین چیجوری گرفتی بغلت :

 

 

 

تو راه برگشتم بعد کلی لالایی خوندن برای نینی جانت حسابی خوابیدی:

 

 

روز دختر و آماده شدیم بریم کادوی روز دختر بخریم:

 

 

میرییم پارک:

 

 

 

یه شب که مهتا اینا میخواستن برن خونه مامان فریبا ماهم رفتیم:

 

 

قبل رفتن برای اینکه بهونه نگیری که لباس تنته تا بابا از حموم بیاد برف شادی که خیلی وقت پیش خریده بودم و یه بار زدم و شما ترسیده بودی رو درآوردم برخلاف دفعه قبل با اینکه تعجب کرده بودی و کلی سوال پرسیدی که این چیه خیلی هم خوشت اومده بود و تا آب میشدن میگفتی دوباره بزن که کلشو ده دقیقه ای تموم کردیم سکوت

 

 

 

 

بعله اینم مهتا و رونیا خانوم که مثلا دارن نقاشی میکنن.وای همه مداد رنگی هارو میگرفتی و به مهتا نمیدادی و اصلا باهاش کنار نمیومدی خطا

 

 

پاپوش پات کرده بودم و از اونجاییی که کلا با هرچیزی شما مشکل داری تا رسیدیم درآوردی مامان هم برای اینکه پات کنی گفت اصلا بدیم به مهتا .تا اینو گفت شما هم از خدا خواسته ورش داشتی و داشتی میکردی پای مهتا هیپنوتیزم

 

 

این عکسا هم مربوط به پنجشنبه است که داشتیم میرفتیم خونه مامان فریبا که موهاشو درست کنم چون شب عروسی دعوت بودن .شما هم به اصرار گفتی میخوام برم عروسی نانای کنم برقصم.خلاصه که رفتی ولی بیجاره کردی منو تا آماده شی کچلدقیقا این شکلی شده بودم خندونک

 

 

 

 

 

برای اینکه بزرام زنگ بزنی عینک گذاشتی بلاچه چشمک

 

 

اینم آخرین عکسهای 30 ماهگیت امروز که رفته بودیم مرز اینچه برون و شما خیلی خانوم کل این دو سه ساعت رو بانکه خیلی هوا گرم بودی بعد مدتها تو کالسکه نشستی و نقاشی کشیدی و جیکت هم در نیومد .هنوزم باورم نمیشه خندونک

 

 

 

 

 

منم این پیشی رو به عنوان جایزه برات خریدم که کلی دوسش داری و همش باهاش حرف میزدی و یه لحظه از کنارت اونور تر نمیزاشتی.

 

 

 

مااهگردت هم امروز چون نبودیم ایشالا فردا برات میگرم.دوست دارم یکی یدونه فرشته من بغل

پسندها (1)

نظرات (0)