فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

پوشک شماره 4 + عکس

سلام عزیز دلم.یدونه من از دیشب برات پوشک شماره 4 بستممممممم البته امتحانی یه دونه بارلی آوردیم بالا ببینیم چیجوریه آخه شماره قبلی درسته که وزنش به شما میخوره و از نظر وزنی 4 برات بزرگه(10 تا 18)ولی روی رونات کشش جا مینداخت و تصمیم گرفتم 4 ببندم برات دیشب امتحانی برات بستم عالیییییییییی بود حسابی راحت بودی توش .خلاصه دخملم بازم پیشرفت کرده هوراااااااااااا عاشق طرح پوشک بارلیم مخصوصا این شمارش .ولی کیفیتش به پای evy baby نمیرسه فقط یه کارتن ازش برای تنوع گرفتم هههههههههههه     اینم چندتا عکس متفرقه از این روزا..... اینجا دیشبه که رفتیم یه دوری تو خیابونا خوردیم و شما کلی ذوق کردی وقتی اومدیم بیروننننن   ...
10 مهر 1392

بای بای رفلاکسسسسسسسسسسس....

سلام گل خوشگلم. عزیز دردونه من اومد م بهت بگم که:  به لطف خدای مهربونم از سد غول بزرگی به اسم رفلاکس گذشتیممممم.  اگه صدتا هم از این هوراها بزارم بازم کمهههههههههههه .واقعا خیلی خوشحالم که دیگه رفلاکس نداری و به قول معروف پاک پاکی تقریبا از ٢٠ روزگیت این بالا آوردنهای مکرر شده بود بلای جون من اولا میگفتم حتما زیاده روی میکنی تو خوردن و بالا میاری ولی بعدش خیلی شدیدتر شد تا جایی که انقدر شدت بالا اوردنت زیاد بود که چندین بار به معنای واقعی نزدیک بود خفه بشی.شیرهای بالا آورده میرفت تو حلقت.  واییییییییی یاد اون روزا میوفتم تنم میلرزهه یه بار که خدا تو رو واقعا دوباره بهمون بخشیددددد روز اول عید هیچ وقت یادممم...
8 مهر 1392

عکس...

گوشیه خونه رو خیلی دوست داری چون میزارم آهنگهای زنگش پخش بشه و کلی خوشت میاد و خودتو تکون تکون میدیییییی براشششششششش     عشق مارک     دیروز خیلی اتفاقی تو کشوت اینو پیدا کردممممم. توری میوه (یادم رفته بود همچین چیری داری) توش برات گلابی ریختم و دادم دستتتتتتتت کلی خوشتتتت اومده بود و یه ساعتی باهاش سرگرم بودییییییییی           عروسکم بعد از حموم(این اولین باری بود که کسی خونه نبود و شما رو بردم حموم . کلی باهم آب بازی کردیم و بعدش باهم اومدیم بیرون.یکم سخت بود ولی خوش گذشتتتتتتتت)     فدات بشم که خوابت گرفته بود بعد حموم ...
7 مهر 1392

خاله و دختر خاله برگشتن تهران....

عزیزم امروز خاله جون و آیلین طلا با کلی گریه برگشتن تهران و آیلین جیگرمم کلی گریه کرد و ناراحتمون کردددددددددد. خیل حیف شد کلی دلمون واسشون تنگ میشههههههه امروز صبح رفتیم پیششون و رسوندیمشون ترمینال و برگشتیم خونه.این عکسا هم که برات یادگاری میزارم به غیر از اولی همشو آیلین جونم زحمتشو کشیده .فداش بشممممممم خواهرزاده خوشملمممممممم.               اینم عشق خالههههههههههه     آیلینه خاله 6 سال و ا ماه ده روز از رونیا بزرگتره . دقیقا مثل من و مامانش که 6 سال اختلاف سن داریم و جالب اینجاست که اختلاف بین من و رونی با افسانه و آیلین هردو 24 ساله که من...
6 مهر 1392

رونیا به باغ وحش میرود...

عسلم سلام. مامانی امروز یه دفعه تصمیم گرفتم ببریمت باغ وحششششش. اخه این دورو بر جای تفریحیه زیادی که نداره همش یا جنگله یا دریااااااا دلم یه جای متفاوت میخواست که یادم افتاد تا حالا باغ وحش نبردیمت. برام سوال بود که با دیدن حیوونا چه عکس العملی نشون میدییییییییی که آخرش اینجوری شدممممم  چون اونجا به همه چی از گل درخت برگ بچه ها پفک و ... توجه میکردی و صدا درمیاوردی براشون به غیر از حیوونااااااااا فرقی هم نمیکرد کوچیک باشن مثل فنچ یا بزرگ مثل خرس هیچکدومو انگار اصلا نمیدیدیییییییییییی حتی اون خرس به اون عظمت رو  ولی خوب اشکال نداره عوضش سرت هوا خورد و از تو خونه موندن خیلی بهتر بودددددددد . بعدشم داشتیم برمیگشتیم که مامان فریبا زن...
6 مهر 1392

اندر احوالات این روزهای عشقممممم....

سلام گل دخترم. اومدم از گردشهای این دوروز یعنی سه شنبه و چهارشنبه که عمه پیشمون بود و کارای جدیدی که یاد گرفتی بگم. سه شنبه باهم با ماشین رفتیم خرید خونه و بالاخره پوشکهای شمارو عوض کردم چون به این نتیجه رسیده بودم که evy baby خیلی بهتر و نرم تر از confy. واسه همین رفتم و پوشکای احتکار شده رو عوض کردم. که اونجا وقتی داشتیم میومدیم بیرون دیدم دستت یه پاستیلللللللللللللللهه که نمیدونم کی برداشته بودی شیطون بلا و منم حسابش نکرده اومدیم بیرون که تو مغازه بابایی متوجه شدم. بعد خریدم کلی تو خیابونا دور خوردیم و برگشتیم خونه.راستی برات کدو حلوایی خریدم که امروز تو سوپت ریختم و خیلی خوشت اومدددددددد خوشبختانهههههه. امروز صبح با عمه رفتی پ...
4 مهر 1392

اولین روز پاییزی رونیا...

پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ اولین لحظه های پاییزت از نم نم باران خوشرنگ  و من آرزومند آرزوهایت. دخترکم اولین روز از اولین پاییز زندگیت مبارک. دردونه خوشگلم امروز عصری با عمه فهیمه و خاله صبا کلی رفتیم پیاده روی و کالسکه سواری. شما هم کلی خوش به حالت شد.حسابی دور خوردیم و کلی هم برای شما طبق معمول خرید کردیم. اصلا نمیشه من بیرون برم ولی برای شما چیزی نگیرم. خیلی وقت بود دنبال یه ست قابلمه میگشتم که خیلی کوشمولو باشه ولی پیدا نمیکردم که امروز خریدم و کلی از خریدش راضیم فقط متاسفانه رنگشو زیاد دوست نداشتمممممممم ولی چاره ای نبود چون همون یدونه رو داشت .دوتا شلوار راحتی خوشگل که پشتش گل دوزی داره و الان پات...
2 مهر 1392

سورپرایز عمه فهیمه...

سلام عسل خانوم 7 ماه و یه روزه من.امشب رفتیم بهشهر دیدن عمه جونا و مادر جون و ... .تا رسیدیم عمه یه سورپرایز برات داشتتتتتتتتتتت اگه گفتی چی بوووووووووووود؟؟؟؟     بلههههههههههههه .عمه فهیمه زحمت کشیده بود وبرات کیک هفت ماهگی پخته بوددددددددددد. دستش درد نکنههههههههه.اینم از طرف شما به عمه مهربووووون.     یعنی این ماه دوبار شمع هفت برات روشن کردیم نازدونه خانوم.گفتم که هفت عدد مقدسییهههههه عمه فهیمه هم الان خونه ماست با ما اومد ساری تا چند روزی پیشمون بمونه و شما حسابی خوش به حالت بشهه . چون هر وقت عمه میااد کلی با شما بازی میکنه و کلی میخندی و شبا به زور میخوابونمت بس که ذوق دارییییییییییییی. امش...
1 مهر 1392