فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

پایان 7 ماهگی/ورود به 8 ماهگی.

فرشته خدادادیه من .فرشته آسمونیه من.هدیه خوشگل خدا به من  ماهگیت مبارکککککککککککککککک .     عزیز مامان هفت عدد مقدسیه و امیدوارم هفت سالگی و هفتاد سالگیتو  جشن بگیری گل نازم . هفت سالگیتو خودم ایشالا برات جشن میگیرم ولی فکر کنم هفتاد سالگیتو خودت باید بگیری شایدم بچه هات یا نوه هات شایدم نتیجه هاااااات . خدارو چه دیدی پرنسسم هفت ماهگیتو به دعوت خاله صبا رفتیم شام رفتیم خونشون. و کیکتم بردیم اونجااااا.امشب کلی از دست کارات خندیدم . آخه وقتی خواستیم ازت عکس بندازیم همه رفتن پشت من و کلی دست و جیغ و شکلک و ادا و سر و صدا راه انداختن و شم...
31 شهريور 1392

چکاپ 7 ماهگی بهداشت.

دختر کوچولوی مامان امروز صبح برای چکاپ قد و وزن پایان ٧ ماهگی راهی بهداشت شدیم. خدارو شکر همه چی خوب بود.قد:٦٧ و وزن ٧٣٠٠ و دور سر ٤٢ .به نسبت ماه قبل خیلی بهتر وزن گرفته بودی. نمیدونم چرا انقدر عددها با دکتر حمید متفاوتههه. به هر حال در مقایسه با ماه پیش خیلی خوب بود. از اونجا هم رفتیم برات کیک خریدم آخه دخملم امشب ٧ ماهش تمومممممممممم میشههه اینم عکسای همین الان که پستت بی عکس نباشههههههههههه: فدای اون خنده های شیرینتتتتتت که برای سوت انقدر میخندییی                 کل جغجغه رو ول کردی داری مارک فسقلی روشو میخورییییییییییییی   ...
30 شهريور 1392

جمعه ای بدون رونیاااااا...

دختر یکی یدونه مامان سلام. عزیزم امروز بالاخره من و باباحجت پروزه  رو اجرا کردیم و شما رو گذاشتیم پیش مامان فریبا و رفتیم آبشار اسبه او. عزیزم مارو ببخش ولی واقعا خیلی ریسک بود اگه شمارو میبردیممممممم چون یه ساعت اینا پیاده روی تو جنگل داشت یه ساعتم با ماشین راه بود تا شهر. این اولین باری بود که 7 ساعت ازت دور بودم و واقعا برام سخت بود و آخرا دیگه موقع برگشت گازشو گرفتم تا بیام پیشت. مامانی آخه قبل شما من و باباحجت همش جنگل بودییییییییییم هر پنجشنبه جمعه بدون استثنا یا جنگل یا مسافرت یا دریا خلاصه به تفریح بودیم.از وقتی شما اومدی خیلی محدودیت برامون پیش اومده البتههههههههههههههه بگمااااااااا همه این محدودیتااااااااااا و صد براب...
30 شهريور 1392

شب جمعه و رستوران افرا .

سلام گل قشنگم.امروز همش خونه بودیم و من غذاهای مختلف به خورد شما دادم و برای اولین بار پوره گلابی بهت دادم که خیلی خوشت نیومد و برای اولین بار آب سیب که توش قطره اهنم قاطی بوددددددد که اونم زیاد با رغبت نخوردیییییی که فکر کنم فهمیده بودی توش آهن دارههههههههه  بابا حجت امروز خیلی دیر اومد و ماهم حسابی حوصلمون سر رفته بود و واسه همین نذاشتم بابا بخوابه و گفتم باید ببریمون بیرون. برای امشب مجموعه افرا رو انتخاب کردم که هم یه فروشگاه حامی داره که لباساش خوبه و از شانسمون 40 درصد تخفیف داشتتتت و هم یه رستوران داره که شام رو رفتیم اونجا. از فروشگاه برای شما کلی لباس خریدم چون واقعا قیمتاش خوب بود و بابا هم یه عینک خرییییید .مبارکتون باشه. ب...
29 شهريور 1392

چندتا عکس متفرقه تقدیم به خاله هانیه...

عسلم این پست رو از کارای امروزت مخصوص خاله هانیه  میزارم که دلتنگ شماست: رونی جون و شاسخینشششش(به دلیل کمبود جا در اتاق شما آقا خرسه بالای کمدت جا خوش کرده و تابلو خاله جونو بغل کردهههههههه)   این مربوط به دیشبه که با مامان فریبا و بابایی شام میخواستیم بریم بیرون.(اون جغجغه هم همونیه که از نمایشگاه برات خریدم که خیلی دوسش میداریی) یعنی من کشته مرده اون لپتم از نیم رخخخخخخخخخخخخ       فدای اون خرمن موهات که تو هیچ کلیپسی جا نمیشههههههههههههه       اینم از آکروبات بازیایی که بابا حجت یادت میدهههههههههه       اینم بعدازظه...
28 شهريور 1392

غذاهای جدید رونیا جونییییییی...

دخمل شیرینم از دیروز یه چیزایی به غذاهایی که میتونی بخوری اضافه کردم. البته دکترت گفته بود که از هفت ماهگی ولی من چندروز زودتر شروع کردم. مثل زرده تخم مرغ: که اول نصفشو دادم ولی انگار زیاد بود برات چون همشو بالا آوردی از فردا کمتر میدم بهت و کم کم زیادش میکنم.                                                سوپت رو هم پر ملات تر کردم و بهش یه کوچولو عدس و سبزی اضافه کردم.     به همراه سوپ ب...
27 شهريور 1392

دخترکم بعد برگشت از مسافرت.

طلاخانوم از تهران که برگشتم روز اول خیلی بهونه میگرقتی و همش میخواستی کنارت باشم و یک وجب اونورتر هم جرات نداشتم برم. فکر کنم چون تهران خیلی دور وبرت شلوغ بود عادت کرده بودی و خونمون برات خیلی ساکت و غریب بود .اما روز دوم یکم بهتر شدی و منم تونستم به لطف بادکنک نی نی سایت به کلی از کارام برسم. کلا عاشق بادکنکی البته اینم بگم که اول که میخواستی با بادکنکت بازی کنی چون همش این ور اونور میوفتاد و شما میخواستی بگیریش و نمیتونستی یا انقدر خم میشدی تا میوفتادی یا نمیتونستی و عصبانی میشدی که در هر دو صورت صدای گریت خونه رو پر میکرد  ولی بعدش که دست به یه ابتکار جالب زدم دیگه بادکنکت همش پیشت بود ببین چیجوری:   ...
27 شهريور 1392

تولد امام رضا(ع)...

هر چند حال و روز زمین و زمان بد است یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای آنجا برای عشق شروعی مجدد است. میلاد امام رضا(ع) مبارک .  ممنونم امام رضا که دعای منو مستجاب کردی با اینکه از تو حیاط حرمت ازت یه فرزند سالم و صالح خواستم با اینکه نتونستم به ضریحت دست بکشم و ازت بخوام ولی تو دعامو مستجاب کردی . ممنون امام رضا بابت این فرشته که منو لایق دونستی و وساطتتمو پیش خدا کردی. همونجور که رونیا رو به من سپردی به خودت میسپرمش تا همیشه در پناه شما سالم و سعادتمند باشههههههههههه.بازم میگم: ممنون امام رضا(ع) عسلم برای داشتن شما و سلامتی شما نذر کردم که هرسال تولد امام رضامون...
26 شهريور 1392

سفرنامه تهران(روز دوم : آتلیه و نمایشگاه)

عسل مامان شنبه یعنی روز دومی که تهران بودیم ساعت 12 و نیم نوبت آتلیه داشتیم. بعد کلی تحقیق از اینترنت و این ور اونور سها رو انتخاب کردم برای اولین آتلیهههههههههه شما گل خوشگلم. خلاصه من و شما و باباحجت رفتیم آتلیه و خداروشکر راحت پیداش کردیم. و به موقع رسیدیم. اول که رسیدیم نمونه کارهارو که تو اینترنتم خودم دیده بودم رو برامون گذاشتن تا تم های مورد نظر رو انخاب کنیم: زمینه ها مشکی چون خونمون مشکیهههههههههه . دکورهای انتخابی من و باباحجت: پر/جعبه/دستهای پدر و مادر/برگ گل/بند رخت/گل مردابی.بعد انتخاب رفتیم برای آتلیه قبلش به شما یکم شیر دادم  و لباستو تنت کردم و خانم عکاس شروع کرد. اولین عکسها خوب میخندیدی ولی از وسطا یعنی دقیقا از وقتی ...
26 شهريور 1392