واکسن 6 ماهگیییییی...
عشق مامان بالاخره با 5 روز تاخیر یکشنبه رفتیم برای واکسن من و شما و عمه فهیمه رفتیم . بازم صبح ساعت 9 بیدارت کردم و قطره و شیر دادم بهت و حاظرت کردم و راهی شدیم.قربونت برم که ذوق داشتی موقع بیرون رفتن. این عکسته تو پارکینگ قبل رفتن... فدای اون قیافت بشم من. اونجا که رسیدیم دوتا نینی تو اتاق بودن که داشتن واکسن میزدن و گریه میکردن منم اصلا حواسم نبود که با اون شرایط شمارو تو نبرم خلاصه باهم رفتیم تو تا کارتتو بزارم تو نوبت که شما با دیدن گریه نی نی ها بغض کردی و قیافت خیلی مظطرب شده بود. فدات بشم که تا دیدم اینجوریه اومدم بیرون. بعدش که نوبتمون شد تا شمارو تو تخت خوابوندم دستات باز شد که بغلت کنم و بازم بغض...