فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

آخر هفته و سورپرایز بابا حجت...

1392/6/2 11:55
نویسنده : مامانیه رونیا
932 بازدید
اشتراک گذاری

گل ناز من این آخر هفته هم به تفریح و گردش گذشت . ولی خودمونیما چقدر با تو گذروندن آخر هفته ها شیرینه در کنار سختی هاش.ماچپنجشنبه که با خاله صبا و عمه فهیمه رفتیم برات خرید کردیم و دوتا پیرهن خوشمل مثل خودت خریدم و شبشم با بابا حجت و عمه فهیمه رفتیم کنسرتتتتتتتتتتتتتت 0بازهم کنسرت) و باز هم شمارو گذاشتیم پیش مامان فریباخجالتالبته اگه به من بود که شما رو هم میبردمخندهولی خوب چون اجازه نمیدن نمیبیرمچشماینجا تو پارکینگ خونست که داشتیم میرفتیم خرید .من فدای اون خندتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت....

 

رونیاااااااا

 

جمعه هم صبح بابا حجت به زور از خواب بیدارمون کرد و گفت که حاظر شین بریم یه جایی. هر کاری کردیم من و عمه فهیمه که بفهمیم کجا میخواد ببرتمون نگفت که نگفتتتتتتتتتتتتتتت.سوالخلاصه ما هم راهی شدیم تو مسیر هم مکان رو لو ندادعینکتا رسیدیم ورودییییییییییی شبه جزیره میانکالههههههههههههههههههههههههههههوراشبه جزیره میانکاله تو دریای خزره که از سمت ساری بهشهر و نکا هم راه داره. خیلی اسمشو و تعریفشو شنیده بودیم ولی تا حالا نرفته بودیم .و چه اشتباهی کردیم که تا حالا از دستش دادیمممممناراحتچون واقعا ساحل خیلی قشنگی بود و کلی میشد با ماشین لب ساحل رانندگی کرد و با جنگل هم فاصله اش خیلی کم بود.ولی به خاطر سورپرایز بابا حجت نه لباس آبتنی و حوله  برای شما آورده بودم نه  یه لباس راحت برای خودمون .ناراحتتنها شانسی که آوردم این بود که برات کلاه آورده بودم وگرنه حسابی میسوختییییییییییییینگرانخلاصه اولش یه یه ساعتی رو لب ساحل با ماشین گشت زدیم که واقعا معرکه بود رو شنها یه طرف دریاااااااا یه طرف جنگل که بعضی جاها باید یه ذره از تو آب دریا هم رد میشدیم که بابا حجت بهمون حال میداد و تند میرفت تا آب بپاشه بهموننیشخندولی واقعا کیف میداد تو آفتاب داغ تابستون خیال باطلبعدش لب ساحل چادر زدیم.البته هوا خیلی گرم بود منم لباستو در آوردم که هم خنک شی و هم چندتا عکس بندازیمممممممممممممم چون هوا عالی بود برای عکس انداختن .آسمون آبیه آبی بود. لبخندبعدش رفتیم تو چادر و شما پیش عمه فهیمه موندی تا من وسایل نهار رو آماده کنم و باباحجت رفت سراغ کباب. خلاصه نهار که داشتیم میخوردیم با اینکه شما قبل ما نهارتو خوردی(شیر خوشمزه) ولی بیچارمون کردی و همش گریه کردی و منم تا یه تیکه نون میدادم  دستت سریع نرمش میکردی و یه تیکشو میکندی و مشغول خوردن میشدی و ما از ترس هی انگشت میکردیم تو دهنتو درش میاوردیم و شما میزدی زیر گریه و این داستان همچنان ادامه داشت تا در نهایت یه استخون دادیم دستت تا رضایت دادییییییییییییییی(دخترکم آخه ادویه برات خوب نیست ناز گل مامان).خوشمزهبگزریم که با چه لذتی استخونه رو میخوردییییییییی(عکساشو میزارم) بعدش همگی یه چرت کوتاه زدیم البته به زور خوابوندم شمارو چون هوا گرم بود ولی باد میزد و شن میچسبید به تنت و اعصابتو خورد کرده بود مجبور شدم تنت لباس بپوشونم که گرمت میشدآخخلاصه با نقش باباحجت به عنوان کولر(با بشقاب شمارو باد میزد")تونستم با هزار مکافات بخوابونمتهورابعدش با بابا حجت رفتین تا تنی به آب بزنین که بابا حجت دید آب زیاد گرم نیست و شما رو خیس نکرد فقط پاهات خیس شد.(به دلیل مسائل اخلاقی از گذاشتن عکسای آبتنی شما و باباحجت معذورمخنثی). اما بابا حجت کلی آبتنی کرد (خوش به حالش) البته ماهم حسابی عکاسی کردیمممممممممنیشخندو اثر هنری خلق کردیم که عکساشو برات میزارم. بعد آبتنی بابا حجت کم کم وسایل رو جچع کردیم که برگردیم .تو راه برگشت یه کشتی قدیمی لب ساحل بود که خیلی جالب و شبیه زیر خاکی بودخندهبسکه زنگ زده بود. و همه باهاش عکس مینداختن شما و هم پیاده شدین و من ازتون عکس انداختم و دیگه راهی خونه شدیم و یه ساعت حدودا تو راه بودیم که شما کل راه رو خواب بودیییییییییییییییییییساکتبعدشم که تا اومدیم خونه دست باباحجت درد نکنه چون شما رو با خودش برد و حموم کرددددددددد (من اصلا حوصله نداشتم و خیلی خسته بودم)(این دومین باره که بابا حجت حمومت میکنه اولین بار که یادم رفت تو وبلاگت بنویسم هفته پیش بود که آموزشهای لازم رو بهش دادمخنده)کلا خیلی خوش گذشت و من از طرف شما به باباحجت میگیم:مرسی بابا حجتتتتتتتتتتتتتتتتماچ

حالا بریم سراغ عکسهاااا.واقعا عکسا خیلی قشنگ شده بودن .و نمیتونستم از بینشون بهترین هارو انتخاب کنم چون همشون بهترین بودن چون سوزه عکاسی بهترین بوددددددددددماچ

دخترکم در راه ساحل ...{#emotions_dlg.e30}

 

رونیاااااااااا

 

نازدونه همش کمربند صندلیشو میخوره واسه همین براش دندونی آوردمممممم(کمربند طبق معمول خیسهههههههههه){#emotions_dlg.e34}

 

رونیااااااااااا

 

رونی و مامییییی....{#emotions_dlg.e11}

 

رونیااااااااااا

 

رونیاااااااا

 

رونی جونم در حال قدم زدن در ساحل ...{#emotions_dlg.e11}

 

رونیاااااااااا

 

نازدونه نظاره گر دریاااااااااااااا....{#emotions_dlg.e54}

 

رونیاااااااااا

 

گلدونه در کنار اثر هنری خلق شده توسط مامییییییییییییییی....{#emotions_dlg.e21}

 

رونیااااااااا

 

نمای نزدیک دردونهههههههههه...

 

رونیااااااااا

 

عشقم چون تنها میزاشتیمش تا ازش عکس بندازیم میترسید و بغض میکرد....{#emotions_dlg.e39}

 

رونیااااااا

 

نفسم تو چادر از دوربین عمه فهیمه...

 

رونیااااااا

 

رونیااااااااا

 

رونیاااااااااا

 

 رونیاااااااااا

 

رونیاااااااااا

 

رونیاااااااا

 

اثر هنری بعدی مامی رجا رو بازوی رونی طلا....{#emotions_dlg.e20}

 

رونیااااااا

 

رونیااااااااااا

 

اینم فرشته آسمونییییییییییییییییییییییی....{#emotions_dlg.e46}

 

رونیااااااااا

 

رونیاااااااا

 

گل نازم کنار ساحل...{#emotions_dlg.e1}

 

رونیاااااااا

 

رونیاااااا

 

رونیااااااااا

 

رونیاااااااااا

 

رونیااااااااااا

 

رونیااااااا

 

رونیا عشقم و عمه فهیمه...

 

رونیااااااااا

 

بازم رونی و مامی...

 

رونیااااااااااا

 

رونیااااااااا

 

رونیااااااااا

 

طلا خانوم در حال خوردن استخوننننننننن...{#emotions_dlg.e16}

 

رونیااااااااااا

 

رونیااااااااا

 

چرت کوتاه بعد نهار(از شیطونی خوابت برده ولی پات رو هوا مونده){#emotions_dlg.e22}

 

رونیاااااااااا

 

خواب در جوار دریااااااااااااااااااااااااا...

 

رونیاااااااا

 

خنده به سبک رونیاااااااااااا...

 

رونیااااااااا

 

و اینم ذوق رونیایییییییییییییی....

 

رونیاااااااااااا

 

عسلم بعد آبتنی در حال تعویض پوشک...(اگه بابا گفته بود برات پوشک استخری میاوردم که اذیت نشی عشقمممممممممممممم)

 

رونیاااااااااا

 

عکاسی هنری مامی رونی(اینجا با یه دستم شمارو گرفتم با دست دیگم عکس انداختم.همچین مامی داریااااااااااااا{#emotions_dlg.e21})

 

رونیااااااااا

 

بازم رونی و مامی اینبار از دوربین باباحجت.

 

رونیااااااااا

 

رونیااااااااااا

 

دخترکم در کنار اثر هنری خلق شده توسط عمه فهیمه...

 

رونیاااااااااا

 

رونیااااااااا

 

من فدای اون پاهای تپل شنیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت....{#emotions_dlg.e38}

 

رونیااااااااااا

 

عاشق جفتتونمممممممممممممم...{#emotions_dlg.e11}{#emotions_dlg.e38}

 

رونیاااااااااا

 

یعنی الان شما هم مثل من دستت رو گرفتی جلو چشات از آفتاببببببببببببب{#emotions_dlg.e41}

 

رونیاااااااااا

 

عشق باباحجت در کنار اثر هنریه باباحجت...

 

رونیااااااااااا

 

رونیاااااااااا

 

بازم فرشته آسمونیییییییییییی....{#emotions_dlg.e46}

 

رونیااااااااااا

 

رونیا عشقم و حجت عشقممممممممممممممم....{#emotions_dlg.e11}

 

رونیااااااااا

 

اینم عمه و باباحجت و شما که باهم ست کرده بودننننننن....{#emotions_dlg.e28}

 

رونیااااااااااا

 

و در آخر اینم فرشته آسمونیم که بعد یه حموم و خواب جانانه سرحال مشغول پاره کردن مجله باباحجته{#emotions_dlg.e31}(جالب اینجاست که حجت برای پاره کردن مجلش به دست رونیااااا هم بازهم قربون صدقش میرهههههههههههههههههههههههه (من فدای اون دستات بازم پاره کنننننننننننن من کیف کنم{#emotions_dlg.e3}))

 

رونیاااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زهره مامان بارسین
3 شهریور 92 14:38
خوش گدشت رونیا جون . دست مامانو بابا دردنکنه که این همه به فکر تفریح شما هستن گلم . راستی مامانی شما مال کجای شمال هستین من خودم شهسواری هستم و همسری بهشهری
وقتی عکس های میانکاله رو دیدم خیلی ذوق کردم یادش بخیر تو دوران نامزدی با همسری خیلی می رفتیم خوش بحالتون قدر دریای خزر رو بدونید . خلیج فارس هیچوقت سر جاش نیست یا تو جذره یا مد . وقتی هم که تو جذره باید کلی پیاده روی کنیم تا بهش برسیم و برعکس دریای ما ساحلش اصلا موج نداره . خلاصه که جای ما رو خیلی خیلی خالی کنید


سلام خاله جونننننننننن. جاتون واقعا خالیییییییی. من ساروی هستم و حجت بهشهرییییی. پس همسرامون همشهریننننننننن. ایشالا شما هم بتونین بیاین و از این ساحل لذت ببرینننننننننن
هانیه
4 شهریور 92 13:37
به به به چه عکسائی چه آثار هنری چه جیگر خوچمزه ای جای ما خیلی خالی بوده ها ....


صدالبته خاله جون .جاتون واقعا خالی بود مطمئنم تا حالا همچین ساحلی رو تجربه نکردینننن حتما بیاین شمال تا باهم بریمممممممممممم
هانیه
4 شهریور 92 13:38
واااای عشقققم 2 3 روز بود اینترنت نداشتم داشتم از دوریت غش می کردم خعععععللییی دلم باست تنگ شده بود


خاله جونم منم دلم برات یه ذره شده بود همش میگفتم این عشقم کجاست که بهمون سر نمیزنه؟؟؟؟
زهره مامان بارسین
5 شهریور 92 1:29
واییییییییی خانومی چقدر خوشحال شدم یه هم استانی پیدا کردم . راستی اسم همسرت چیه ؟اسم همسر من شانتیا قاسم زادهست شاید همسرت بشناستش پدرش هم دبیر شیمی هستش می شه گفت تو بهشهر معروفن .بازم باید بگم که خیلی خیلی ذوق زده شدم رونیا رو خیلی خیلی ببوس . حتما اسپند یادت نره تا یادم نرفته بهشهر زندگی می کنید یا ساری ؟


همسر من حجت خناری منم خوشحال شدم. ما ساری زندگی میکنیم .ممنون حتما شما هم بارسین جونی رو ببوس.