آخر هفته و سورپرایز بابا حجت...
گل ناز من این آخر هفته هم به تفریح و گردش گذشت . ولی خودمونیما چقدر با تو گذروندن آخر هفته ها شیرینه در کنار سختی هاش.پنجشنبه که با خاله صبا و عمه فهیمه رفتیم برات خرید کردیم و دوتا پیرهن خوشمل مثل خودت خریدم و شبشم با بابا حجت و عمه فهیمه رفتیم کنسرتتتتتتتتتتتتتت 0بازهم کنسرت) و باز هم شمارو گذاشتیم پیش مامان فریباالبته اگه به من بود که شما رو هم میبردمولی خوب چون اجازه نمیدن نمیبیرماینجا تو پارکینگ خونست که داشتیم میرفتیم خرید .من فدای اون خندتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت....
جمعه هم صبح بابا حجت به زور از خواب بیدارمون کرد و گفت که حاظر شین بریم یه جایی. هر کاری کردیم من و عمه فهیمه که بفهمیم کجا میخواد ببرتمون نگفت که نگفتتتتتتتتتتتتتتت.خلاصه ما هم راهی شدیم تو مسیر هم مکان رو لو ندادتا رسیدیم ورودییییییییییی شبه جزیره میانکالهههههههههههههههههههههههههههشبه جزیره میانکاله تو دریای خزره که از سمت ساری بهشهر و نکا هم راه داره. خیلی اسمشو و تعریفشو شنیده بودیم ولی تا حالا نرفته بودیم .و چه اشتباهی کردیم که تا حالا از دستش دادیمممممچون واقعا ساحل خیلی قشنگی بود و کلی میشد با ماشین لب ساحل رانندگی کرد و با جنگل هم فاصله اش خیلی کم بود.ولی به خاطر سورپرایز بابا حجت نه لباس آبتنی و حوله برای شما آورده بودم نه یه لباس راحت برای خودمون .تنها شانسی که آوردم این بود که برات کلاه آورده بودم وگرنه حسابی میسوختیییییییییییییخلاصه اولش یه یه ساعتی رو لب ساحل با ماشین گشت زدیم که واقعا معرکه بود رو شنها یه طرف دریاااااااا یه طرف جنگل که بعضی جاها باید یه ذره از تو آب دریا هم رد میشدیم که بابا حجت بهمون حال میداد و تند میرفت تا آب بپاشه بهمونولی واقعا کیف میداد تو آفتاب داغ تابستون بعدش لب ساحل چادر زدیم.البته هوا خیلی گرم بود منم لباستو در آوردم که هم خنک شی و هم چندتا عکس بندازیمممممممممممممم چون هوا عالی بود برای عکس انداختن .آسمون آبیه آبی بود. بعدش رفتیم تو چادر و شما پیش عمه فهیمه موندی تا من وسایل نهار رو آماده کنم و باباحجت رفت سراغ کباب. خلاصه نهار که داشتیم میخوردیم با اینکه شما قبل ما نهارتو خوردی(شیر خوشمزه) ولی بیچارمون کردی و همش گریه کردی و منم تا یه تیکه نون میدادم دستت سریع نرمش میکردی و یه تیکشو میکندی و مشغول خوردن میشدی و ما از ترس هی انگشت میکردیم تو دهنتو درش میاوردیم و شما میزدی زیر گریه و این داستان همچنان ادامه داشت تا در نهایت یه استخون دادیم دستت تا رضایت دادییییییییییییییی(دخترکم آخه ادویه برات خوب نیست ناز گل مامان).بگزریم که با چه لذتی استخونه رو میخوردییییییییی(عکساشو میزارم) بعدش همگی یه چرت کوتاه زدیم البته به زور خوابوندم شمارو چون هوا گرم بود ولی باد میزد و شن میچسبید به تنت و اعصابتو خورد کرده بود مجبور شدم تنت لباس بپوشونم که گرمت میشدخلاصه با نقش باباحجت به عنوان کولر(با بشقاب شمارو باد میزد")تونستم با هزار مکافات بخوابونمتبعدش با بابا حجت رفتین تا تنی به آب بزنین که بابا حجت دید آب زیاد گرم نیست و شما رو خیس نکرد فقط پاهات خیس شد.(به دلیل مسائل اخلاقی از گذاشتن عکسای آبتنی شما و باباحجت معذورم). اما بابا حجت کلی آبتنی کرد (خوش به حالش) البته ماهم حسابی عکاسی کردیمممممممممو اثر هنری خلق کردیم که عکساشو برات میزارم. بعد آبتنی بابا حجت کم کم وسایل رو جچع کردیم که برگردیم .تو راه برگشت یه کشتی قدیمی لب ساحل بود که خیلی جالب و شبیه زیر خاکی بودبسکه زنگ زده بود. و همه باهاش عکس مینداختن شما و هم پیاده شدین و من ازتون عکس انداختم و دیگه راهی خونه شدیم و یه ساعت حدودا تو راه بودیم که شما کل راه رو خواب بودیییییییییییییییییییبعدشم که تا اومدیم خونه دست باباحجت درد نکنه چون شما رو با خودش برد و حموم کرددددددددد (من اصلا حوصله نداشتم و خیلی خسته بودم)(این دومین باره که بابا حجت حمومت میکنه اولین بار که یادم رفت تو وبلاگت بنویسم هفته پیش بود که آموزشهای لازم رو بهش دادم)کلا خیلی خوش گذشت و من از طرف شما به باباحجت میگیم:مرسی بابا حجتتتتتتتتتتتتتتتت
حالا بریم سراغ عکسهاااا.واقعا عکسا خیلی قشنگ شده بودن .و نمیتونستم از بینشون بهترین هارو انتخاب کنم چون همشون بهترین بودن چون سوزه عکاسی بهترین بودددددددددد
دخترکم در راه ساحل ...
نازدونه همش کمربند صندلیشو میخوره واسه همین براش دندونی آوردمممممم(کمربند طبق معمول خیسهههههههههه)
رونی و مامییییی....
رونی جونم در حال قدم زدن در ساحل ...
نازدونه نظاره گر دریاااااااااااااا....
گلدونه در کنار اثر هنری خلق شده توسط مامییییییییییییییی....
نمای نزدیک دردونهههههههههه...
عشقم چون تنها میزاشتیمش تا ازش عکس بندازیم میترسید و بغض میکرد....
نفسم تو چادر از دوربین عمه فهیمه...
اثر هنری بعدی مامی رجا رو بازوی رونی طلا....
اینم فرشته آسمونییییییییییییییییییییییی....
گل نازم کنار ساحل...
رونیا عشقم و عمه فهیمه...
بازم رونی و مامی...
طلا خانوم در حال خوردن استخوننننننننن...
چرت کوتاه بعد نهار(از شیطونی خوابت برده ولی پات رو هوا مونده)
خواب در جوار دریااااااااااااااااااااااااا...
خنده به سبک رونیاااااااااااا...
و اینم ذوق رونیایییییییییییییی....
عسلم بعد آبتنی در حال تعویض پوشک...(اگه بابا گفته بود برات پوشک استخری میاوردم که اذیت نشی عشقمممممممممممممم)
عکاسی هنری مامی رونی(اینجا با یه دستم شمارو گرفتم با دست دیگم عکس انداختم.همچین مامی داریااااااااااااا)
بازم رونی و مامی اینبار از دوربین باباحجت.
دخترکم در کنار اثر هنری خلق شده توسط عمه فهیمه...
من فدای اون پاهای تپل شنیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت....
عاشق جفتتونمممممممممممممم...
یعنی الان شما هم مثل من دستت رو گرفتی جلو چشات از آفتاببببببببببببب
عشق باباحجت در کنار اثر هنریه باباحجت...
بازم فرشته آسمونیییییییییییی....
رونیا عشقم و حجت عشقممممممممممممممم....
اینم عمه و باباحجت و شما که باهم ست کرده بودننننننن....
و در آخر اینم فرشته آسمونیم که بعد یه حموم و خواب جانانه سرحال مشغول پاره کردن مجله باباحجته(جالب اینجاست که حجت برای پاره کردن مجلش به دست رونیااااا هم بازهم قربون صدقش میرهههههههههههههههههههههههه (من فدای اون دستات بازم پاره کنننننننننننن من کیف کنم))