سفرنامه تهران(روز دوم : آتلیه و نمایشگاه)
عسل مامان شنبه یعنی روز دومی که تهران بودیم ساعت 12 و نیم نوبت آتلیه داشتیم. بعد کلی تحقیق از اینترنت و این ور اونور سها رو انتخاب کردم برای اولین آتلیهههههههههه شما گل خوشگلم. خلاصه من و شما و باباحجت رفتیم آتلیه و خداروشکر راحت پیداش کردیم. و به موقع رسیدیم. اول که رسیدیم نمونه کارهارو که تو اینترنتم خودم دیده بودم رو برامون گذاشتن تا تم های مورد نظر رو انخاب کنیم: زمینه ها مشکی چون خونمون مشکیهههههههههه. دکورهای انتخابی من و باباحجت: پر/جعبه/دستهای پدر و مادر/برگ گل/بند رخت/گل مردابی.بعد انتخاب رفتیم برای آتلیه قبلش به شما یکم شیر دادم و لباستو تنت کردم و خانم عکاس شروع کرد. اولین عکسها خوب میخندیدی ولی از وسطا یعنی دقیقا از وقتی که خوابوندیمت تا صحنه پر رو عکاسی کنیم شروع کردی گریههههههه و نق زدن .خوب آخه دختر من اصلا دوست نداره بخوابههههههههههه. عکاس که دید اینجوریه گفت با این وضعیت نمیشه تم بند لباس رو عکاسی کرد چون رونیا نمیخوابهههه.بعدش که یکم شیر خوردی سرحال تر شدی ولی بازم خوابت میومد و خلاصه بقیه عکسها رو هر چی ما سه نفری خودمون رو به هر شکلی درآوردیم و همه کاری کردیم تا بخندی ولی نخندیدی که نخندیدیییییییی ولی عکسهات خیلی خیلی خوشمل شدننننن آخه شما خودت یه عالمه خوشملی داری چه بخندی و چه اخم کنی . (یکی از عکسهات که من و بابا حجت عاشقش شدیم از اخمتههههه).عکاسی که تموم شد اومدیم برای انتخاب عکس و خوشبختانه شما خوابیدی چون خیلی طول کشید و اگه نمیخوابیدی خیلی اذیت میشدی گلم. حالا عکسهایی که تو آتلیه ازت انداختم:
دخترکم در راه اولین آتلیه زندگیش:
تنها عکسهایی که از صحنه عکاسی ازت انداختم (چون خانم عکاس دعوام کرد که نوت تنظیم منو بهم میزنه)
اونم دسته بابا حجته که با همه توانش داره شمارو میخندونه:
دخترکم در حال تجدید قوا برای ادامه عکاسی:
رونیا در انتظار کپی شدن عکسها برای انتخاب (البته یکم بعد خوابش برد)
عزیز دلم بعد آتلیه تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه مادر و کودک که روز آخرشم بود و خاله هانیه هم تو همون نمایشگاه یه غرفه داشت و ما هم رفتیم . اونجا همه عاشقت شده بودن برات غش و ضعف میکردن و اصلا نمیشد یه غرفه بریم و صاحبش به وجد نیااااااااااااااد بس که ناز داری دیگه . از اونجا برات یه شلوار لی خوشمل و یه پازل چوبی و یه جغجغه بامزه و یه عروسک دستی خوشمل خریدم. مبارکت باشه طلا خانوم.بقیه به روایت تصویر:
رونیا به نمایشگاه مادر نوزاد کودک میرود:
انقدر اتاقت کوشمولوئه که اجازه نمیده آدم از یه چیزی مثل این حتی خوشش بیاد.
این بادکنکم عموهای نی نی سایتی بهت دادن که تا آخر دستت بود و حسابی دوسش داشتی:
اینجام غرفه نی نی سایت که با آقا دلقک کلی عکسای خوشمل انداختی ولی هیچکدوم تو سایتشون نیست که آپلود کنم خوبه حالا به اصرار خودم این عکسو با دوربین خودمون انداختیماااا.
از این عروسکا هم خیلی خوشت اومده بود که یدونه برات خریدم.
یکی از کشته مرده هات عشقم:
طبق معمول یه نی نی دیدی و ....
اینم آخرشه که منتظریم تا خاله با همکاراش بیان و خداحافظی کنیم .
اینم لالای یه کج کلاه خان:
شبشم با اجازه شما من و باباحجت و هانیه رفتیم ارم. جات خالی.ایشالا بزرگتر که شدی حتما میبرمت و کلی بازی کنی و جیغ بکشی.و من نگات کنم و از شادی تو شاد شم.بوسسسسسسسسسسسسس.