فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

جمعه 3 آبان 92

سلام عشق کوچولوی خودمممممممممممم. عزیز مامان امروز نهار خونه خاله صبا دعوت بودیم .البته باباحجت خودش خودشو دعوت کرد و زنگید گفت نهار میایم اونجاااااااااا.  اونجا کلی ٤دست و پا برای خودت حال کردی و موقع نهارم یه نون با عصاره کباب دادم دستت تا گذاشتی یه کم غذا بخوریم . بعدشم هر کار کردم نخوابیدی فقط یکم شیر خوردی .یه ساعت که گذشت بابا حجت بغلت کرد و دمر گذاشتت رو دستش مثل نوزادیات که دلدرد داشتی کم کم به قول بابا شل شدی و از بس خوابت میومد انگار چشت میسوخت چون هم اشک میومد ازش. یه ٥ مین بعد همونجوری خوابت بررررررررررررررد. بعدش همه حاظر شدیم و رفتیم یه دوری تو خیابونا خوردیم و از اونجا هم رفتیم خونه مامانبزرگ دیدن عمه و پسرعمه من که از ...
4 آبان 1392

اولین سالی که سه نفری خونه سیدها عید دیدنی میریم!

هدیه سبز خدا به ما اولین عید غدیرت مبارک.     سلام گل گلیه مامان. عشق کوچولوی من امروز عید غدیر بود و طبق رسم عید غدیر باید به دیدن سیدهای فامیل و دوست و اشنا میرفتیم. فدات بشم که تا پارسال من و بابا حجت همه جا دوتایی میرفتیم و امسال یه وروجک خوشگل و شیطون باهامون بود که همه جا باید مراقب بودیم بلایی سر خودش نیاره و به چیز میزا دست نزنه و از همه مهمتر سه تایی همه جا  میرفتیم عید دیدنیییییییی عزیز دلم امروز صبح اول از خونه دینا جون شروع کردیم .کوچیکترین سیدی که میشناختیمممم ولی متاسفانه سیدکوچولو خواب بود و نتونستین با هم یکم شیطونی کنین. شما یکم تو تشک بازی دینا جونی بازی کردی و برات تازگی داشت و...
3 آبان 1392