سلام عشق کوچولوی خودمممممممممممم. عزیز مامان امروز نهار خونه خاله صبا دعوت بودیم .البته باباحجت خودش خودشو دعوت کرد و زنگید گفت نهار میایم اونجاااااااااا. اونجا کلی ٤دست و پا برای خودت حال کردی و موقع نهارم یه نون با عصاره کباب دادم دستت تا گذاشتی یه کم غذا بخوریم . بعدشم هر کار کردم نخوابیدی فقط یکم شیر خوردی .یه ساعت که گذشت بابا حجت بغلت کرد و دمر گذاشتت رو دستش مثل نوزادیات که دلدرد داشتی کم کم به قول بابا شل شدی و از بس خوابت میومد انگار چشت میسوخت چون هم اشک میومد ازش. یه ٥ مین بعد همونجوری خوابت بررررررررررررررد. بعدش همه حاظر شدیم و رفتیم یه دوری تو خیابونا خوردیم و از اونجا هم رفتیم خونه مامانبزرگ دیدن عمه و پسرعمه من که از ...