فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

النگوت مبارک طلا خانوم.

عشق مامان اولین عیدیت که من و بابا حجت بهت دادیم پول نقد بود و برای اینکه برات بمونه تا بزرگتر شدی برات پلاک دست بگیریم اون موقع تبدیل به یه سکه کرده بودیمش. من زیاد النگو دوست نداشتم ولی همه پلاک دستها برای دستای ظریف شما بزرگ بود و مجبور شدیم برات النگو بگیریم تا یکم دستت توپولو تر شه.بالاخره بختش امروز باز شد که برم سکه ات رو تبدیل به النگو کنم . اینم اولین عیدی من و باباحجت به شما دختر گلمووووووووووووون.مبارکت باشه عزیزممممم.     البته اینم یکم بزرگه ولی دیگه آخرین شماره بود و خیلیم به دستت میومد و گرفتمش. ...
14 آبان 1392

دکتر کرمی برای یبوست...

عشق کوچولوی مامان امروز به پیشنهاد دکتر حمید رفتیم پیش دکتر کرمی فوق تخصص گوارش کودکان تا شاید چاره ای برای یبوست شما پیدا کنیم. یه دارو برات داد که هنوز نگرفتم و گفت اگه تا یک ماه مشکلش حل نشد با این دارو باید عکس رنگی بگیریم تا معلوم شه جریان از چه قراره بعدشم که گفت شیرخشک و قطره اهن این حالت رو تشدید میکنه و سعی کنم بیشتر غذا بهت بدم تا شیر.امروز برای اولین بار چون هوا خیلی سرد بود لباس زرافه ات رو تنت کردم که عاشقشم و قبل حاملگی برای یدونه نی نیم خریدیم و تا حالا منتظر شدم تا اندازت بشهههه . ولی الان که تنت میکنم برات گشاده ولی قدش داره برات کوتاه میشههههه(مشکل همیشگی من با باربی خودم ). ولی خیلی بهت میاد و حسابی بامزه میشی .کلاه ...
13 آبان 1392

اولین اسباب بازیی که خرابش کردی...

این سگ خوشگلی که خاله برات خریده بود رو یادته دیگه:     دیشب در یک اقدام انتحاری چرخ زیرش رو دراوردی و متاسفانه دیگه قادر به راه رفتن نیست سگ بیچاره اینم عکسات در حین خرابکاری:         قابل توجه خاله افسانه که دستور داده بودن تا بزارم جلوت تا خرابش کنی و تو ویترین نگه ندارم که دخترم به حرفت گوش داد و سگ بیچاره رو فلج کرد ...
13 آبان 1392

یه روز تعطیل و گردش با فرشته آسمونیمون + پیشرفت

سلام دختر کوچولوی مامان که از امروز یعنی در هشت ماه و ١٠ روزگیت  تونستی اولین قدمها رو با کمک مبل برداری من فدای اون پاهای تپلی و فسقلیت بشم که یکی یکی جلو گذاشتی و دستاتم به مبل گرفتی تا به خیار برسی عشقم.  یه دنیا دوست دارم. فرشته آسمونیه من     و اما امروز: عسل مامان امروز حدودای ظهر بود که از خونه زدیم بیرون که قرار بود بریم برای کارای زمینمون پیش عمو خسرو و عموی من. اول یه سر رفتیم سر زمین خودمون و این دوتا عکس بالا رو اونجا ازت انداختیم که خیلی دوسشون دارم. بعدش رفتیم یه نهار خوردیم و از اونجا رفتیم سر باغ عمو برای کارای زمین اونجا مریم و مهتا و بقیه جمع بودن....
11 آبان 1392

رونیا و مهتا

عزیز مامان امروز رفتیم دیدن دختر عمه من و مهتا خوشگله دختر نازش که از کرمانشاه اومده بودن.با دیدن مهتا کلی ذوق کردی و شروع کردی ٤دست و پا رفتن سمتش .اینم عکس شما و مهتا خوشگله.     عسل خانوم آماده برای رفتن پیش دوست جونش     این لباس خوشملم خاله مریم مامان مهتا جون برات خریده.دستش درد نکنه.     امیدوارم وقتی بزرگتر شدی با مهتا جون کلی دوست شین و همبازی باشین مثل ماماناتون. ...
10 آبان 1392

2تا کار جدیییییییییییید ....

اولین کار: وایسادن با کمک : گلکم تقریبا 10 روزی میشد که همش چیزا رو میگیرفتی و خودتو نصفه بلند میکردی ولی دو سه روزه که دیگه هر چیززیو میگیری میتونی کامل روی دو تا پاهای فسقلیت وایسی. هورااااااااااااااااااااااااا بالاخره وایسادن رو که همش آرزوشو داشتی و محتاج ما بودی تا بلندت کنیم رو هم یاد گرفتی و دیگه منت مارو نمیکشی عشقمممممممممممممممممممم         دومین کاری که یاد گرفتی و ازش لذت میبری توپ بازیه :عزیزم چند روزه که یاد گرفتی با توپات بازی کنی هم با دست پرتش کنی طرفمون و هم با پا شوت بزنی.  با دست پرت کردن رو خودم یادت دادم و تا چند بار برات قلش دادم شما هم یاد گرفتی و قلش میدی سمت من فدات...
9 آبان 1392

اولين كبودي سر رونيا جونم...

عسلم امروز که تو آشپزخونه بودم داشتم فرنیتو درست میکردم اومدی میز عسلی رو بگیری و بلند شی که سرت خورد بهش و کلی گریه کردی و چون نذاشتی برات یخ بزارم یکمم ورم کرد. فدات شم که دیگه خیلی شیطون شدی و باید 4 چشمی مواظبت باشم و یه ثانیه هم نمیشه تنهات گذاشت عشقمممممممممم.   ...
9 آبان 1392