فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

اربعین و شله زرد...

عشق کوچولوی مامان امروز مثل همه اربعین ها عمه رباب شله زرد پزون داشت و روضه. ما هم چون صبح خیلی اذیتم کردی سر خوابیدن و ساعت ٨ بیدار شدی و دیگه نخوابیدی ساعت ٣ رفتیم اونجا. و متاسفانه سر دیگ نرسیدیم و دیگه کاراش تموم شده بود. پارسال این موقع من با یک شکمه قلمبه سر دیگ آرزوی سلامتی شما رو کردم .  اونجا هم حسابی خوابت میومد و کلافه بودی ولی گریه نمیکردی بس که خانمی آخه شما . شله زرد هم تست کردی که حسابی خوشت اومده بود ولی موقع برگشت یه عالمه بالا آوردی   یه چیز جالب این که وقتی خانمه داشت روضه میخوند شما هم همراهیش میکرردی و بلند بلند جیغ میکشیدی و حرف میزدی فردا هم عموی باباحجت آش میپزه و میریم بهشهر.دوست دارم هو...
2 دی 1392

یلدای 92 با رونیا.

همه لحظه های پایانی پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ...! یلدا مبارک.       عزیز مامان الان که دارم برات مینویسم ساعت ٣ صبحه و ما یه ساعت پیش برگشتیم خونه و شما تو خواب نازی .حسابی امشب خسته شدی گلم. ولی آفرین به دخمل خانومم که با اینکه همش تو بغل بودی اصلا اذیت نکردی و یه بار هم گریه نکردی عشق منی شمااااااا. امسال شب یلدا شام به دعوت عمه اعظم خونه مامانبزرگ کباب خورون داشتیم و بعد شام برای مراسم یلدا رفتیم باشگاه عمو اسماعیل من که ایشالا تا چند روز دیگه افتتاحیه اشه. اونجا هم خیلی سرد بود و زمینشم سنگ بود و نمیشد شما رو پایین بزاریم تا برای خودت شیطونی کنی واسه همین همش بغل بودی. یه سوئ...
1 دی 1392