عشق کوچولوی مامان امروز مثل همه اربعین ها عمه رباب شله زرد پزون داشت و روضه. ما هم چون صبح خیلی اذیتم کردی سر خوابیدن و ساعت ٨ بیدار شدی و دیگه نخوابیدی ساعت ٣ رفتیم اونجا. و متاسفانه سر دیگ نرسیدیم و دیگه کاراش تموم شده بود. پارسال این موقع من با یک شکمه قلمبه سر دیگ آرزوی سلامتی شما رو کردم . اونجا هم حسابی خوابت میومد و کلافه بودی ولی گریه نمیکردی بس که خانمی آخه شما . شله زرد هم تست کردی که حسابی خوشت اومده بود ولی موقع برگشت یه عالمه بالا آوردی یه چیز جالب این که وقتی خانمه داشت روضه میخوند شما هم همراهیش میکرردی و بلند بلند جیغ میکشیدی و حرف میزدی فردا هم عموی باباحجت آش میپزه و میریم بهشهر.دوست دارم هو...