یک ماهگی رونیا
یک ماهگی دخترم مبارک... رونیا طلای مامان جشن یه ماهگیت رو 3 فروردین گرفتیم.دیر شدنش هم دلیل موجهی داشت. روز 30 اسفند که با سال تحویل و یک ماهه شدن شما مصادف شده بود اتفاق وحشتناکی افتاد.تازه از عید دیدنی خونه عمه اومده بودیم که من شمارو گذاشتم توی گهوارت و رفتم اتاق تا لباسامو عوض کنم که ای کاش نمی رفتم وقتی برگشتم دیدم انگار شما شیر بالا آورده بودی و پریده تو حلقت و نفست نمیاد.واقعا لحظات وحشتناکی بود ... مامان فریبا و بابا حجت هر کار می کردن نفست نمیومد مامان... من که فقط گریه می کردم و جیغ می کشیدم تونستم به اورجانس زنگ بزنم .خلاصه تا قبل اینکه آمبولانس برسه با هزار بدبختی و با تنفس دهن به دهن که بابا ک...