فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

وایییییییییییییی بازم حال رونیا بد شد.

نفسم  مامان کلی خوشحال بود که دیگه بعد از مصرف متوکلوپرامید حالت خوب شده و دیگه شیر که بالا میاری تو حلقت نمیره که نفستو بند بیاره ولی دیشب حالم گرفته شد شما یهو از خواب پریدی و شیر که بالا آوردی رفت تو حلقت و .......  . خدایا کی رونیا خوب میشههههههههه؟؟؟؟ دختر گلم خواهش می کنم دیگه اینجوری مامان رو اذیت نکن آخه مامان نفسش به نفس تو بنده گل مامان. خدایا خودت دخترم رو خوب کن. من طاققت دیدین رونیا رو تو اون حال ندارم. خلاصه صبح هم که بیدار شدی کلی شیر بالا آوردی هر بار که شیر میخوری .امشب میخوام ببرمت پیش دکترت. اینم یه عکس از شما که بعد شیر بالا آوردن راحت خوابیدی گل مامان . ایشالا همیشه با همین آرامش بخوابی.     ...
21 ارديبهشت 1392

آخر هفته با رونیا

گل مامان پنجشنبه شب جشن پسر عمه مامان دعوت بودیم.عرفان پسرعمه مامی و دوست بابا حجت دکترا قبول شد و به همین مناسبت سور داد .البته شماهم دعوت بودیاااااااااا اما از اونجائیکه جشن تو باغ بود و اونشب هوا خیلی سرد بود شما همراه مامان فریبا و بابایی زودی برگشتین خونه.من و بابا حجت دیرتر اومدیم .ایشالا همیشه موفق باشه تو زندگیش جشنش خیلی خوب بود و خوش گذشتتتتتتت . ایشالا جشن دکترای شما دختر باهوششششششششششششششششش مامی. فدات بشم من. اینم عکسای شما طلا خانوم که تیپ زدی و آماده رفتنی البته تو خوابببببببببببب. فدای خوشگلیات عسلم.       ...
21 ارديبهشت 1392

رونیا و غریبی و ترس

عزیز مامان این روزا پیشرفتای خوبی داشتی دیگه حواست خیلی بیشتر به محیط اطرافت هست کلی با فرش بازیت سرگرم میشی و ذوق می کنی و دست و پا میزنی واسش کلی برای  ماها مخصوصا برای بابایی صداهای جالب در میاری و میخندی .بغل هرکسی دیگه نمیمونی و فکر کنم ماها رو میشناسی که این هم خوبه هم بد خوب چون نشونه ی بزرگ شدن شماست و باهوش شدن شماست که من عاشق این پیشرفتاتم بد چون بغل کسایی که خیلی دوست دارن و دوست دارن شمارو بغل کنن نمیمونی و گریه می کنی مثلا دیشب که رفته بودیم بهشهر نه بغل عمه فهیمه موندی نه بغل مامان بزرگ و خلاصه کلی بدقلقی کردی جیگرم . امروزم که مامان فریبا شمارو برد حموم برعکس همیشههههه که خیلی خانوم بودی و میخندیدی و ما خوشحال ...
18 ارديبهشت 1392

یه صبح بهاری و رونیای سرحال

طلا خانونم تقریبا 10 روزی هست که خواب شما تقریبا تنظیم شده یعنی ساعت 12 شب شیر کامل میخوری و یه ساعت طول میکشه که آروقتو بگیرم و بخوابونمت دیگه حدودا ساعت 1 خوابت میبره تا ساعت 6 خودم پا میشم همینجور که خوابی بهت شیر میدم و تو بغلم نیم ساعت نشسته نگهت میدارم چون وقتی خوابی آروق نمیزنی و شیر ممکنه اذیتت کنه اگه زود بخوابونمت و دوباره می خوابی تااااا 9 صبح که دیگه سر حال بیدار میشییییییی. هر شبی که اینجوری کامل بخوابی صبحش سرحالی و کلی میخندی و صدا در میاریییییییییییی و دل منو با این کارات میبرییییییییییییییییی. فدات بشم من فرشته کوچولوی من.   اینجا 6 صبحه که شیر خوردی. ببین چه ناز خوابیدی بغل مامان .      &nbs...
18 ارديبهشت 1392

این روزهای من و رونیا

جیگر مامان ٢ روز بود که مامان بزرگ من که مریضه خونه مامان فریبا و بابایی مهمون ما بودن . واسه همین سرمون خیلی شلوغ بود چون همه فامیل یکی یکی میومدن عیادتش. واسه همین چون شمام که عادت به شلوغی نداشتی این دو روز اذیت شدی و همش این بغل  اون بغل میشدی واسه همین کریرتو آوردم بالا و شمارو گذاشتم توش که راحت تر باشی. البته بگم که شما یکمی حواست بیشتر جمع شده چون دیگه انگار وقتی غریبه ها بغلت می کنن میفهمی و خیلی خوشت نمیاد تازگیا قهر کردنم یاد گرفتی عشق مامان . بیچاره عمه مامی اون روز شمارو بغل کرد  و قربون صدقت رفت ولی گوشیش که زنگ خورد شمارو گذاشت پایین آنچنان گریه ای سر دادی که هیچکی نمیتونست آرومت کنه. آخه این که نمیشه طلاخانوم یکمی گ...
18 ارديبهشت 1392

پیشرفتتتتتتتتت

جیگر مامان یه هفته ای بود که صداهای جالب در میاوردی البته خیلی کم شاید یه بار یا دو بار در روز .صداهاییی مثل اااقققققق یا قققققققق یا گیقققققق. اما از دیروز خیلی بیشتر شده گل مامان دیشب و امروز یه نیم ساعتی داشتی باهامون حرف میزدیییییی و من و بابا حجت کلی ذوق می کردیمممممم چه قدر شیرین میشی جیگرم وقتی اینجوری صدا در میاریییی من که دلم غش میره واست بابا حجتم که کلی قربون صدقت میره . تازگیام یاد گرفتی دوتا مشتاتو میکنی تو دهنت و ملچ ملوچ میخوری.اینم چندتا عکس از شما که گذاشته بودمت تو فرش بازیت داشتی قق میکردی.                       &nb...
16 ارديبهشت 1392

یکشنبه 15 اردیبهشت 92

طلا خانوم دیروز دیدم هوا خیلی عالیه گفتم شمارو ببرم بیرون یه هوایی بخوری واسه همین بعدازظهر که شما از خواب پاشدی جاتو عوض کردم و شیر دادم بهت و سرحال که شدی پیاده رفتیم مغازه بابایی پیش مامان فریبا . آخه بابایی رفته تهران مامان فریبا مغازه بود. تا رسیدیم ٥ دقیقه نشد که شما پی پی کردیییییییییییییییییییی. از شانست یه پمپرز و دستمال مرطوب تو کیفم بود. خلاصه در مغازه رو بستیم و جاتو رو میز دخل عوض کردیم.   بعدش رفتم مغازه روبروی مغازه بابایی که لباس بچه داشت برات یه سرهمی و یه بلوز خریدم.مبارکت باشه طلا خانوم. وقتی برگشتم دیدم دوباره پی پی کردیییییییییییییییییییییییی .دیگه چون هیچی همرام نبود مجبور شدم برگردونمت خونهههه. خلاصه کلی شیطونی کر...
16 ارديبهشت 1392

جمعه 13 اردیبهشت 92

عسلم امروز همراه بابا حجت و مامان فریبا و بابایی رفتیم پارک جنگلی زارع. هوا فوق العاده عالی بود و بهاری منم فرصت رو غنیمت شمردم و به بابا حجت گفتم که حتما امروز شمارو ببریم یه هوایی بخوری . خیلی خوش گذشت اولش شما بیدار بودی و به درختا نگاه می کردی و حرف اققققق می کردی اما بعدش دیگه کم کم گرسنت شد و شیر خوردی و خوابیدی عشق مامان. اینم عکسای طلا خانوم از اولین گردش تو جنگل های خوشگل شمال.       بقیه عکسای رونیا طلا در ادامه مطلب.   اینجا بغل مامان فریباییی جیگرم.     اینجام بغل باباییییییی هستیی عزیز دلم.     اینام عکسهای تو و بابا حجت .   ...
13 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

عزیزه دلم امسال روز مادر یه جور خاص بود برای مامان آخه امسال به لطف خدای مهربونمون و وجود دوست داشتنی شما منم مامان شدمممممممممممممم. هوراااااااااا. عشقم امیدوارم بتونم یه مامان خیلی خوب واسه شما گل دختر یکی یدونم باشم. امسال بابا حجت از طرف شما واسه من یه گل خوشگل خرید . دوست دارم عشق من. اینم عکس من و شما و گلی که شما به من هدیه دادییییییییییی.بوس                                       ...
13 ارديبهشت 1392