فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

عید قربان 93 .

    عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین»، و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین . . .   اینم طلا خانوم و ببعی جونش که بابایی جونش خریده صبح روز عید:         امسال هم چون بابایی و عمو جون گوسفند گرفتن طبق روال هر سال رفتیم خونه عمو جون من کباب خوری و نذری رو هم ادا کردن.تا غروب اونجا بودیم و شما هم حسابی بدخواب شدی .به هزار زور خوابوندمت یه ساعتی خوابیدی وبیدار شدی آخرا هم که انگار دلپیچه گرفته بودی یکمی هم از صبح تب داشتی شکتم شل کار میکرد حسابی بهونه میگرفتی عزیزم . شبم رفتیم بهشهر تو راه خوابیدی...
14 مهر 1393

متفرقه از نوع عکس.

عسل خانوم این آخر هفته مهمونای عزیز از تهران داشتیم با اینکه یه روز بیشتر نموندن ولی همون یه روزم خیلی خوش گذشت.خاله ها و مامانجون باباجونم و دایی جونم با خانوادش اومدن پیشمون .پنجشنبه رسیدن و جمعه غروب رفتن. جمعه صبح رفتیم بندر ترکم برای خرید نخ قالیبافی برای خاله فرشته .یه سر به بازارش هم زدیم که اونجا حسابی اذیتمون کردی و برای سه تا چیز لج کردی که ما هم مجبور شدیم برات بخریم دخترک لجبازم . یه توپ یه کیف و شکلات سنگی:     اینم بقیه عکسایی که مونده بود تو دوربین : افلاطون با مامان فریبا و بابایی:               بعدش تجربه یه با...
13 مهر 1393

اولین تجربه سینما ( شهر موشها).

عشق دلم امروز برای اولین بار وقتی 19 ماه و 12 روزت بود رفتی سینما. سینما سپهر ساری فیلم عروسکی شهر موشها. اولشو یکم نگاه کردی و با پفیلا و تنقلات نشستی ولی بعد نیم ساعت همش در حال رفت و امد بودی و میگفتی بیم بیم. اونجا هم پر نی نی بود و شما هم همش درگیر نی نی ها بوسشون میکردی بغل میکردی پستونک تعارفشون میکردی آخه چقدر تو مهربونی فرشته جونم . بعد سینما هم رفتیم رستوران بهتر جوجه رو هم تجربه کردیم و طبق معمول هیچی نخوردی از اونجا هم با بچه های فامیل رفتیم باشگاه عمو کلی والیبال بازی کردیم و شما ومهتا هم حسابی بدو بدو و توپ بازی کردین. شبم برگشتن بازم افلاطون و شیر پسته. اینم عکسها:   قبل رفتن درگیر سجده رفتن باباحجت:   ...
13 مهر 1393