فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

عید قربان 93 .

1393/7/14 2:13
نویسنده : مامانیه رونیا
273 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها»
در آستان «عزیزترین»، و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین . . .

 

اینم طلا خانوم و ببعی جونش که بابایی جونش خریده صبح روز عید:خنده

 

 

 

 

امسال هم چون بابایی و عمو جون گوسفند گرفتن طبق روال هر سال رفتیم خونه عمو جون من کباب خوری و نذری رو هم ادا کردن.تا غروب اونجا بودیم و شما هم حسابی بدخواب شدی .به هزار زور خوابوندمت یه ساعتی خوابیدی وبیدار شدی آخرا هم که انگار دلپیچه گرفته بودی یکمی هم از صبح تب داشتی شکتم شل کار میکرد حسابی بهونه میگرفتی عزیزم غمناک. شبم رفتیم بهشهر تو راه خوابیدی و یکم سرحال شدی ولی خونه مامان زهرا حسابی نق زدی و گریه کردی تا دوقلوها اومدن بالا پیشت دیگه حسابی به بازی و چیغ و خنده گذشت .الانم که برگشتیم خوابیدی عشقم.فقط یکم تب داری و شکمتم بهشهر دوبار دیگه شل کار کرد.تبت به یه درجه هم نمیرسه واسه همین دارو یا شیاف نزاشتم ایشالا بالا نره عزیزم. خطا.نمیدونم مال دندونه آیا یا نه؟ خلاصه که اگه تا فردا هم همین وضع باشه میبرمت دکتر. ایشالا که خوب شی عزیزم.بوس

عسلم آماده رفتن خونه عموی من:

 

 

 

از قنادی شیرنی خریدیم و شما اونجا برای اولین بار ازاین آبنباتای رنگی دیدی و خوشت اومد:

یکی برا شما خریدیم و یکی برای مهتا و دادیم دستت که بدی بهش تا خود خونه عمو اینا آبنبات مهتا رو  نشون میدادی و میگفتی مــــــــناخندونک

 

اینم رونیا در گذر زمان: عید قربان 92:

 

پسندها (1)

نظرات (0)