فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

تولد دوقولوهاااااااااا مبارک.

طلا خانوم امروز دومین سالگرد تولد دختر عمو و پسرعموی شما بود. تولدشون مبارک. خداجون بعد سالها به عمو و زنعمو با هزار نذر و نیاز دوتا فرشته داد به اسم کوثر و محمدجواد. امروز تولدشون رو رفتیم جنگلهای پاسند جشن گرفتیم. و خیلی خوش گذشت. پارسال این موقع شما تو دل مامان بودی و من معده درد و ویار شدید داشتممممممممممم و هیچی نتونستم بخورم. این عکس دوقلوهاست که پارسال با من و باباحجت گرفتن.   اینا عکسای شماست تو راه.وقتی تو ماشین میشینی  اول خیره میشی به بیرون و اینجوری انگشت میخورییییییییییی...         بعدش کم کم خوابت میگیره و وقتی خوابت میگیره این شکلی میشیییییییییییی...   ...
17 تير 1392

پیشرفت مامی رونیا!!!!!

عزیز مامان دیشب بالاخره دلمو زدم به دریا و شمارو بردم حموممممممم  اولش فقط میخواستم تنتو بشورمو و سرت رو نشورم ولی بعدش به بابا حجت همینجوری گفتم سرشم بشورم؟؟؟؟ اونم گفت بشورررررررررر  منم بالاخره ترسو گذاشتم کنار و شستممممممممممم خیلی میترسیدم رو سرت آب بریزم ولی بالاخره به ترسم غلبه کردم و سرتو شستم. اینجوری مامان فریبا هم راحت شدددددد بنده خدا همش مجبور بود شمارو وقت و بی وقت ببره حموم.از ذوقم یادم رفت ازت عکس بندازم. ولی برای اینکه پستت بی عکس نباشه این عکسارو که تو مغازه بابایی که دیروز بعدازظهر رفته بودیم میزارمممممممم.       ...
16 تير 1392

یه پیک نیک عالی با رونیااا

عزیز مامان این چندروز که وبتو آپ نکردم اتفاق خاصی نیوفتاده بود که بخوام بنویسم .امروز به همراه خاله صبا و عمو مجتبی و بابا حجت تصمیم گرفتیم بریم جنگل .اول برای اینکه شما اذیت نشی میخواستیم شمارو بزاریم پیش مامان فریبا اما بعدش که مامان فریبا گفت کار داره تصمیم گرفتم شمارو هم ببریم. راه خیلی طولانی بود اما شما تو راه همش خواب بود بعد یه ساعت رسیدیم خربزه چشمه که جای واقعا محشری بود و البته خیلی خیلی خنک که مجبور شدم تن شما آستین بلند و کلاه بپوشونم(حالا خوبه همراهم آورده بودماااا) .شما تا بیدار شدی شیر خوردی و بابا حجت شمارو کلی تو جنگل چرخوند. و شما هم کلی کیف میکردی. مخصوصا از دیدن آتیش که حسابی متعجب شده بودی.     اینجا...
15 تير 1392

کارهای جدید رونیااااااااا

عشق کوچولوی مامان این روزا خیلی بامزه و شیرین  شدی یه کارایی میکنی آدم دلش میخواد قورتت بدهههههههههههه اول پست این عکس خوشگل و باجذبتو که عمه فهیمه گرفته بزارمممممممممممم.عاشق این عکستم جذبه از روت میبارههههه الانم بکگروند گوشیمههههه.     این روزها با جغجغه هات کلی سرگرم میشی همش تلاش میکنی بشینی ولی چون کمرت درد میگیره من نمیزارم . تا بزارمت رو زمین پاهات میاد بالا و بعدش با دستات میگیریشون و مستقیم تو دهن. تو شیر خوردن خیلی بازیگوشی میکنی و مدام از دهنت در میاری و میکنی تو دهنت . می می مامان رو هم فقط وقتایی که خوابی و تازه از خواب پاشدی میخوریییییییییی و من از این بابت خیلی ناراحتم. دیگه با صداخندیدنت خیلی بی...
11 تير 1392

چکاپ ماهانه دکتر حمید

عزیز مامان امروز نوبت چکاپ ماهانه دکتر جعفری (که ما بهش میکیم دکتر حمید ) بود .بعد کلی تو نوبت نشستن مثل همیشه بالاخره نوبتمون شد .وزنت شده بود ٦ کیلو و قدت ٦٣ .ماشالا به دخترم .البته نسبت به بچه های هم ماهت خیلی ریزه ای که دکی گفت مشکلی نیست چون از اولم ریز بوده مهم نیست. فکر کنم مثل مامیت میخوای باربی شی .  بعد ازش راجع به گریه ها و لج هایی که بعضی اوقات میکنی پرسیدم و گفت هیچ مشکلی نداری نه دندون نه نفخ نه گوش درد فقط گفت مشکلش اخلاقییییییییییییه اینم عکس شما و دکتر حمید.     دکتر حمید خیلی دکتر خوب و مهربونیه .و همش با شما حرف میزنه و بازی میکنه. درضمن گفت از اول مرداد میتونم برات فرنی رو شروع کنم. هوراااا.تو...
11 تير 1392

باغ پسرعمه علی و کنگره ی نتیجه هاااااااااااا

طلا خانوم دیشب رفتیم باغ پسرعمه علی برای شام که بابایی همه فامیل رو به صرف کباب دعوت کرده بودن .دستشون درد نکنه خیلی خوش گذشت. اما نکته جالب اینجا بود که همه نتیجه های فامیل بابایی اونجا جمع بودن . شما 4 تا دخترون نتیجه های مامانبزرگ بابابزرگ پدری من هستین .و شما کوچکترین عضو فامیلییییییییییییییییییییییی از بالا: ستایش جون(دختر پسرعمه علی )/آیلین جون(دختر خاله شما )/مهتا جون (دختر دختر عمه مریم )/رونیاااااااااااا (دختر یکی یدونه مننننننننننننننننننن دختر ناززز من فرشته مننننننننن)     ...
8 تير 1392

اولین عروسی با رونیااااااااااااااا

عشق مامان این چند روز که نتونستم وبلاگتو آپ کنم حسابی سرمون شلوغ بود .عروسی پسر عمه مامی بود و از یه طرف خاله هانیه مهربون هم از تهران اومده بودن دیدن شما. پنجشنبه شب عروسی بود و چی بگم از خانمی شما که هم قبل رفتن حسابی آروم بودی و با خودت بازی کردی تا ما به کارامون برسیم هم تو عروسی که اصلا گریه نکردییییییییییییی با اینکه عروسی تا ساعت ٣ صبح طول کشید و شما نمیتونستی بخوابی اما اصلا نه لج نه گریه و نه حتی نق نق اونجا کلی واسه نورپردازی ها ذوق میکردی و حسابی بهشون خیره میشدییییییییییییی. خلاصه با خانومی شما عروسی بهمون خیلی خوش گذشت امیدوارم اولین عروسی زندگیت به تو هم خوش گذشته باشههههههه طلا خانوم من. البته چون نور اونجا خوب نبود و تاریک ...
8 تير 1392

رونیا و اسباب بازی جدیدش

فرشته کوچولو وقتی رفته بودیم خونه دینا جونی  یه لپ تاب اسباب بازی داشت که شما عاشقش شده بودی و هی میزدی رو دکمه هاش و صدا پخش میکرد . البته حروف الفبای فارسی و انگلیسی. منم تصمیم گرفتم برات بخرم تا شاید دست از سر لپ تاب من برداری و با اون سرگرم شی هم اینکه اینجوری با حروف هم آشنا میشی. اینم عکسای شما که سخت مشغول لپ تابتییییییییی ببخشید که عکسا تاره چون شما همش تلاش میکنی بشینی و لم نمیدی دیگه به مبل واسه همین لق لق میزنی و عکسا تار میشههههههههه .یکی نیست بگه آخه دختر جون شما تازه 4 ماهته الان چه وقت نشستنه آخهههههههههههه       آخ من فدای اون سر کچلت بشممممممممممممممم     &n...
4 تير 1392