اولین عروسی با رونیااااااااااااااا
عشق مامان این چند روز که نتونستم وبلاگتو آپ کنم حسابی سرمون شلوغ بود .عروسی پسر عمه مامی بود و از یه طرف خاله هانیه مهربون هم از تهران اومده بودن دیدن شما. پنجشنبه شب عروسی بود و چی بگم از خانمی شما که هم قبل رفتن حسابی آروم بودی و با خودت بازی کردی تا ما به کارامون برسیم هم تو عروسی که اصلا گریه نکردییییییییییییی با اینکه عروسی تا ساعت ٣ صبح طول کشید و شما نمیتونستی بخوابی اما اصلا نه لج نه گریه و نه حتی نق نق اونجا کلی واسه نورپردازی ها ذوق میکردی و حسابی بهشون خیره میشدییییییییییییی. خلاصه با خانومی شما عروسی بهمون خیلی خوش گذشت امیدوارم اولین عروسی زندگیت به تو هم خوش گذشته باشههههههه طلا خانوم من. البته چون نور اونجا خوب نبود و تاریک بود نتونستم عکس خوب ازت بندازم اما اینارو خاله هانیههههههههه قبل رفتن به مراسم ازت انداختههههههه.فدای اون تیپت بشمممممممممم من.
اینم گل من روی گلای ماشین عروسسسسسسسسسسس
آخ چقدر خسته شدم خیلی رقصیدماااااااااااااااااا
راستی ماشین عروس ماشین ما بود جیگرممممممم البته با اجازه شماااااا