دخترکم در اولین روزهای بهاری...
سلام دردونه مامان.سلام قند و عسلم.طلا خانومم این روزا حسابی شیرین تر از قبلی و کارای بامزه میکنی و صدالبته دلبــــــــــــــــــــــــری.همش راه میری و راه میری و ذوق میکنی. دیگه مشکل بلند شدن هم نداری و یکی دو بار که بهت گفتیم پاشو وایسا رونیا و شما هم وایسادی و برات دست زدیم و تشویقت کردیم دیگه از اون روز همش خودت بلند میشی و احتیاجی به تکیه گااااه نداری. فدات شم فدای اون راه رفتنت فدای اون قد و بالات عروسک خوشگلم.عاشق اینی که تشویقت کنیم و بگیم آفرین و برات دست بزنیم. سریع خودتم برای خودت دست میزنی و میخندی.از عید دینی هم که این طرف خبری نیست یعنی کسی به خاطر حال مامانبزرگ دل و دماغ عید دیدنی رفتن رو نداره و از امروز که مامانبزرگ رو مرخص کردن دیگه همه میریم اونجا. ولی طرف باباحجت یه چندجایی رفتیم و شما هم حسابی آتیش سوزوندی و هیچی از دست شما نمیتونستن بیارن بزارن رو میز.هر چی هم که میخوردی آسیاب شده روی فرشها تحویل میدادی و ما هم شرمنده که خونه مردم و حسابی بهم میریختی. ولی در آخر از همه عیدی میگرفتی با این همه خرابکاری .خیلی درگیر کفشاتی و همش نگاهشون میکنی و اگه یه موقع از پات در بیاد زود میدی به من و میگی پام کن یعنی انقدر اه اه میکنی و کفشتو نشون میدی که یعنی پام کن. ولی حسابی با گل سر باهات مشکل دارم و ثانیه ای راضی نمیشی سرت باشه مگر اینکه یواشکی بزنم سرت و نفهمی ولی به محض اینکه دست بکشی سرت و ببینی گل سر داری برش میداری.گاهی اوقات هم هر چند وقت یکبار یه دستی رو سرت میکشی که مبادا گلسری چیزی سرت باشهعاشق نی نی هایی و تا نی نی میبینی اصرار داری بغلش کنی حالا نی نی میتونه ازت کوچیکتر ( که اصلا ندیدی از خودت کوچیکتر) و یا چندسال برگتر باشه در هر صورت برای شما نی نی حساب میشه.امروز هم برای اولین بار یه عالمه از غذای ما که ماکارونی بود خوردی تا حالا هیچی رو انقدر با ولع و اشتها نخورده بودی.عاشق ماکارونی هستی و صدالبته بستنی و خیار و سیب.کیوی هم دوست داری بخوری ولی چون یکم ترشه یواش یواش میخوری و وسطاش بیخیال میشی دیگه .یادم رفت بگم که عشق درجه یکت ماسته.دیگه چیز زیادی یادم نمیاد. دوست داریم فرشته کوچولوی ١٣ ماه و ٤ روزه.
عکسای این چند روز طلا خانوم:
شب عید دعوت بابایی شام رفتیم بیرون. این نی نی هم دو ماه از شما بزگتر بود و همش میخواستی بری پیشش که آوردیمش رو میز خودمون تا نخوای راه بری و زمین بخوری.
عروســــــــــــــــــــــکم.
در پی نی نی
بعد شام هم رفتیم خونه مامانی و بابایی عید دیدنی. ببین چیجوری آبرو داری کردی دخترم
روز 1 فروردین بازم داشتیم میرفتیم خونه مامانی بابایی. این اردک رو خیلی دوست داری البته بیشتر از خودش تخمهاشو دوست داری که بزاری دهنت و ما هم دیدیم خیلی خطرناکه فعلا تحریمش کردیم.
اینجا تخم اردکه رو پیدا کردی و با ذوق داری به ما نشون میدی .بعدا که خوابیدی دیدم یکی از نخمها توی جیب لباسته. کلی با باباحجت خندیدیم .آخه وروجک چیجوری اونو کردی تو جیبت اخه؟؟؟؟
از شانس خوبت تا رسیدیم دینا جون و بابایی و ماماننش اومدن اونجا عید دیدنی.شما هم کلی ورجه و وورجه و البته از دیدن شیطونیای دینا جونی یکم هنگ کرده بودی و سایلنت شدیه بودی که بعد رفتنشون حسابی جبران کردی عشقکم.
یه شب برات ناخناتو یکی در میون لاک سفید مشکی زدم که ست پیراهنت باشه صبح که پا شدی کلی تعجب کرده بودی و همش انگشتاتو با علامت سوال نگاه میکردی و به من و بابا حجت نشون میدادی. از اون روز به همه لاکاتو نشون میدی.
خونه عمو باباحجت. شما و مهنا جون :
خونه عمه باباحجت در حال خرابکاری.
عید دیدنی خونه عمه باباحجت و عمو حسین : شیطونای بامزه:
امروز هوای آفتابی شمااااااااااااااااااال
آفتاب گیرون پدر دختری( شنیدم ویتامین دی برای دندون دراوردن خوبه پس از هر فرصتی گفتم استفاده کنیم دیگه)
خونه خاله صبا. در حال آسیاب خیـــــــــــــــــــــار
اینجا یه اتاقه خونه خاله صبا پر از عروسکای پولیشی و ... خیلی جالب بود تا رفتی تو یکی یکی همه عروسکارو بغل میکردی و باهاشون حرف میزدی و میزدی پشتشون .کلی فیلم گرفتم از کارات .آخ که جدیدا خیلی عاشق عروسک شدی.
اینجا هم خونه مامانی و باباییه دینا جونه .و داری با اسباب بازی های دینا جوونی دور از چشمش بازی میکنی.
اینجا هم مامانی دینا جونو در خدمت گرفتی .
عروسک ناااااااااااااازم عاشقتم.