تولد دوقلوها + آخرین روزهای 15 ماهگی.
سلام عشق زندگیه ما. سلام دردونه خوشگل من. عزیز مامان الهی قربونت برم که دیگه کم کم داری حرف میزنی و همه چیو برای خودت تکرار میکنی . دایره لغاتت کاملتر میشه هرروز نفسم. بعضی اوقات هم که تا ازت یه چیزی میپرسم یا دعوات میکنم یا باهات حرف میزنم همچین به زبون خودت شروع میکنی کلمات رو ردیف کردن که آدم میخواد قورتت بده بسکه شیرین میشی اون لحظه .مثلا همین چند دقیقه پیش که داشتم میخوابوندمت و اصلا نمیخوابیدی هر کاری میکردم تا بهت گفتم رونیا ساعت 3 صبحه چرا نمیخوابی همچین شروع کردی برام سخنرانی کردن که از قید خوابوندنت گذشتم و کلی چلوندمت. خلاصه که خیلی جیگری عسلم. کلمات جدیدی که میگی: ( بله / ماما / نیا (رونیا)/ م ( موز) / م م ( میمون)/ آم ( لامپ ) ) .
گل نازم دیشب یه اتقفاق بد افتاد که باعث شد تا 4 صبح بیدار باشی و نخوابی البته هممون نخوابیم.دیشب ماشین بابایی رو از جلو خونه دزدین خیر ندیده ها. خیلی حالمون گرفته شد. سپردیمشون به خدا . ولی شما با قلب کوچیکت دعا کن پیدا بشه ماشین بابایی مهربون عزیزم. آخه شما یه فرشته ای و به خدا نزدیک تری عشقم. ایشالا که هر چی خیر همون بشه. امروز عصری هم تولد دوقلوهای عمو حسین دعوت بودیم .البته تولدشون 16 تیر بود ولی برای اینکه تو ماه رمضون نیوفته زودتر گرفتن. مبارکشون باشه سه سالگیون دوقلوهای خوشگل و بامزه.
دیگه میریم سراغ چندتا عکس از تولد و ....
دختر عمو و پسر عمو جون 3 سالگیتون مبارکــــــــــ
پرنسس من قبل آماده برای جشن .الهی ممانت قربون اون طرز کیف برداشتنت بشه. آخه وروجک از کجا یاد گرفتی کیفتو اونجوری برداری آخه .
فدات بشم که با اینکه داری دوچرخه رو هل میدی بازم کیفتو نگه داشتی.
دختر عموی مهربون تا شما رو دید بوست کرد
پرنسس خوشگلمی
تا برگشتیم خونه مادر جون لبستو عوض کنم سریع فرار کردی و همینجوری با شورت بدو بدو میکردی عشقم.
خونه مامان فریبا تا میریم میری سراغ یخچال تا از جای همیشگی اسمارتیز برداری شیطون
اینجا خیلی باحال بود تا دیدی همه رو مب نشستن و حرف میزنن شما هم رفتی اینجوری مثل بقیه نشستی و شروع کردی سخنرانی کردن تازه پاهاتم تکون تکون میدادی .آخه تو چقدر عشقی وروجک
پنجشنبه عصری اومدیم بریم آرامگاه که دیدیم ماشین پنچره مجبور شدیم با آزانس بریم. تو ماشین هر کاری کردم بشینی حریفت نشدم . هر یه ترمزی هم که میکرد خدا خدا میکردم پرت نشی .اصلا م اجازه نمیدادی نگهت دارم لجباز جونم.
از آرامگاه که برگشتیم بابا در حال پنچرگیری تو پارکینگ بود و شما هم کلی شیطونی کردی منم دوچرخه و ماشینتو دراوردم و کلی هم با اونا بازی کردی.خلاصه که پنچری ماشین به نفع شما تموم شد.
در آخر هم اینجا اومدم از حالت خوابیدنت عکس بگیرم که انگاری یه فرشته اومد به خوابت همون لحظه و قلقلکت میداد
الهی همشه چه تو بیداری و چه تو خواب لبا خوشگلت خندون باشه فرشته کوچولو.