یک هفته مونده به تولدت خانوادگی مریض شدیم :(
سلام عروسکم .عشقکم این روزا سرم خیلی شلوغ پلوغه برا کارای تولدت و از یه طرف این مریضیه خونوادگیمون هم شده پاس. اول از همه دو روز پیش دیدم چشم چپت قی کرده و بابا بردت دکتر و گفت عفونت داره و دوتا قطره و پماد داد که واقعا جونمونو میگیری تا برات بریزیم خیلی اوقاتم موفق نمیشیم و بیخیال میشیم کلا تا امروز که چشمت خوب شد و بعد ناهار دیدیم تمام تنت دونه های ریز ریخته بیرون و قرمز و همش میخارونی دوباره با بابا رفتین داروخانه و گفت چیزی نیست خودش برطرف میشه حالا از دیروزم باباحجت سرما خورده اون کم بود منم از امروز صبح علائم آنفولانزا گرفتم و گلودرد و بدن درد شدید دارم. خلاصه که کل امروزو خوابیدم چون از فردا کلی کار دارم و امیدوارم حالم خوب بشه بعدازظهر هم که پیش بابا بودی و من تو اتاق استراحت میکردم بابا حریفت نشد که بخوابی و شب که از حموم اومدی بیرون تو بغلم خوابت برد برای اولین بار البته غیر نوزادیات منم خوشحال از اینکه شب زود میخوابم و استراحت کامل میکنم برای فردای پرکار تا اومدم دراز بکشم بیدار شدی با گریه و دیدم تماااام صورت و تنت مثل ظهر ریخته بیرون همش میخارونی و گریه میکنی من که نا نداشتم همین الان با باباحجت رفتین دکتر.امیدوارم چیز مهمی نباشه و این یه هفته قبل تولدت درگیر مریضی نباشم .دوست دارم عسلم.
این عکسم همین الان قبل رفتن دکتر ازت انداختم .شدی رونیا لپ گلی