مامان رجــــــا 27 ساله شد :)
عروسک خوشگلم امروز تولد من بود سومین تولدی که شما هم پیشم بودی و با گل دخترم جشن میگرفتیم. برای شام خاله صبا و عمو مجتبی و مامان فریبا اینا خونمون بودن و کلی تولد بازی کردی شما و حسابی به کیک انگشت زدی و هرچی هم همه میگفتن بسه ولکن ماجرا نبودی .اشکال نداره عزیزم تا میتونی بچگی کن عشقم اصلا من عاشق اون کیکی ام که شما انگشت کاریش کرده بااااااشی نفس منــــــــــــ .و اما بقیه ماجرا به روایت عکس:
عروسک مامان رجا منتظر مهمونا:
فدای اون قر دادنت
عکسای دونفره قبل اومدن مهمونااا
و مراسم کیک و آتیش سوزوندن رونیا
اینجا با رشوه فشفشه اینجوری نشستی:
بعدش دیگه بیخیالت شدیم هرکار دوست داری بکنی
عشقم منتظر بود تا شمع روشن شه و فوت کنه .آخه من قربون اون نفسااات نفس من
و با هم دیگه کیک رو بریدیم
اینو مامان فریبا و بابایی زحمت کشیدن:
اینم خاله صبا شرمنده کردن:
و باباحجت مهربون مثل هرسال سنگ تموم گذاشت
تولدهایم روزهایم لحظاتم با تو چه شیرینتر است وجود من: