فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

حموم 40 روزگی طلا خانم

دختر گلم امروز مامان فریبا شما رو برد حموم 40 روزگی .خیلی بامزه بود .مامان 40 بار رو سرت با کاسه آب ریخت و حمد و توحید برات خوند تا ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی عشق مامان.اینم عکسیه که بعد حموم ازت گرفتم. ...
11 فروردين 1392

یک ماهگی رونیا

    یک ماهگی دخترم مبارک... رونیا طلای مامان جشن یه ماهگیت رو 3 فروردین گرفتیم.دیر شدنش هم دلیل موجهی داشت. روز 30 اسفند که با سال تحویل و یک ماهه شدن شما مصادف شده بود اتفاق وحشتناکی افتاد.تازه از عید دیدنی خونه عمه اومده بودیم که من شمارو گذاشتم توی گهوارت و رفتم اتاق تا لباسامو عوض کنم که ای کاش نمی رفتم وقتی برگشتم دیدم انگار شما شیر بالا آورده بودی و پریده تو حلقت و نفست نمیاد.واقعا لحظات وحشتناکی بود ... مامان فریبا و بابا حجت هر کار می کردن نفست نمیومد مامان... من که فقط گریه می کردم و جیغ می کشیدم تونستم به اورجانس زنگ بزنم .خلاصه تا قبل اینکه آمبولانس برسه با هزار بدبختی و با تنفس دهن به دهن که بابا ک...
3 فروردين 1392

اولین عید رونیا

اولین روز عید با دختر خوشگلم... اولین روز از اولین سالی که با همه سالها متفاوته.عاشقتم دخترم. //عیدت مبارک فرشته کوچولو// عشق مامان سال تحویل امسال رو رفتیم خونه خودمون.مامان با عجله هفت سین رو چید .لباس تن شما کرد .البته شانس آوردم که شما خواب بودی تونستم چند تا عکس ازت بندازم /چون بعدش که لباس هندونت رو تنت کردم تا با اونم عکس داشته باشی بیدار شدی و هرچی من و بابا تلاش کردیم یکسره گریه کردی و نذاشتی ازت عکس بگیرم.اینم یه عکس از لباس هندونت روی سفره در حال گریه... بقیه عکسای رونیا هندونه در ادامه مطلب. رونیا متعجب... رونیا هندونه رونیا اینجا داره خط و نشون واسه منو باباش میکشه رونیا و بابا حجت   ...
30 اسفند 1391

عید دیدنی...

اولین جایی که دختر خوشگلم رفت عیددیدنی خونه مامان فریبا و بابایی بود. که بابایی زحمت کشید و 50000 تومن به گل دختر عیدی داد.دستش درد نکنه بابایی مهربون. تیپتو قربون مامان با اون پوتینات که کلی واست بزرگه عشقم. روز اول عید بعد از خونه مامان فریبا رفتیم خونه مامان بزرگ مامان و عمه بزرگه مامان عید دیدنی.چه کیفی میده عشقم با تو بیرون رفتن.بوسسسسسسس ...
30 اسفند 1391