بازهم ماجراهای واکسن...
پرنسس مامان دیروز یهو یادم افتاد که دفعه قبل که برای واکسن رفته بودیم گفته بودن که فقط روزهای یکشنبه و سه شنبه واکسن دارن(این چه مسخره بازییه نمیدونم) و اگه میخواستم شمارو طبق روزت واکسن بزنم چهارشنبه میشد که واکسن نداشتن از اونطرف اگه میخواستم بزارم برای یکشنبه هفته بعد خیلی دیر بود پس تصمیم گرفتم امروز ببرمت یعنی یه روز جلوتر.خلاصه امروز صبح ساعت 9 بیدارت کردم و قطره استامینوفن دادم و رفتیم دنبال مامان فریبا و پیش به سوی بهداشت. ولی تا برگه ات رو دید گفت زودتر واکسن نمیزنیم حتی یه روززززززززززززززززززبازم مثل دوماه پیش الکی بهت استامینوفن دادم .این واکسنم واسه ما شده معضل.خلاصه دست از پا دراز تر برگشتیم خونه. و شما هم که عادت داری تا 12 ظهر بخوابی مست خواب بودی و همش سر و صورتت رو به لحافت میمالیدی 5 دقیقه نشد که خوابت بردددددددددد.
اینا هم عکساع خواب و بیداری امروز صبحتهههههههههههه...
دوتا عکس اول مال دیشبه که خیلی دلت درد میکرد و هرکار میکردم نمیخوابیدی که مجبور شدم بهت کولیک بدم به یاد نوزادیات تا دلت آروم شد خیلی عمیق خوابت برد اونم اینجوریییییییییییییییییی...
اینم اقدامات مهندس رونیا در جهت کشف شیشه شیرش...
انگار به نتیجه نرسید و ناچارا به همون دستاش رضایت داد...
الانم که دارم برات مینویسم رو پام نشستی و لثه هات میخاره و منم دستمو شستم و داری دست منو بیچاره میکنی .الان ازش عکس میگیرم ببینی با دستم چیکار کردییییییییییییییییی