فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

آخرین روزهای 7 ماهگی...

1392/7/23 2:07
نویسنده : مامانیه رونیا
429 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پاستیل کوچولوی مامان. عشقم اومدم یکم از این روزای آخر هفت ماهگیت بگم.

این روزا پاستیل مامان داره تلاش میکنه چهاردست و پا برهههههه. البته تقریبا از یه روز قبل رفتن به مشهد این تلاش شروع شد و برای اولین بار روی چهاردست و پات چندثانیه لق لق زنان واسادی. تا برگشتیم از مشهد که الان بیشتر و مسلط تر روی زانوهات و دستات وایمیسی و فکر کنم تا چندروز دیگه شروع کنی به حرکت و بیچارمون کنی نیشخنداگه شروع کنی به گشتن خونه باید کل خونه رو جمع کنم. بس که چیزای خطرناک دم دستته.

عشقم تقریبا چندوقتی میشه که دیگه تو رختخواب وول میزنه و خودش میخوابه و احتیاجی نیست خواش کنم. فدات شم که از اولم تو خوابیدن اصلا اذیتم نمیکردی. حالا هم حسابی مستقل شدی و خیلی دوست دارم تو اتاقت بخوابونمت ولی همش عقب میندازمش آخه هم باباحجت ناراضیه هم مامان فریبا .(در گوشی: همه اینا بهونه است خودم دلشو ندارم بدون شما بخوابمممممممممممممم.)

عسلم یه کار جدید یاد گرفته که جزو شیطناتشههههههه اونم اینه که وقتی سر شیشه پر باشه تا حواسمون پرت شه سرشیشه رو فشار میده و یه عالمه شیر یا آب میپاشه تو صورت خودشو  کلی ذوق میکنه از کارش.فدات بشم من شیطون کوچولوی من.

آبنبات من سخنرانیهاش بیشتر شده و همش دلمونو میبره با صداهای نامفهومی که درمیاره. مثل :م م م   /  گ گ گ (همراه با تف بازی)/ اه (هنگام عصبانیت) . کلی صداها و حرفهای نامفهوم که هنوز کشف نشدن.

خوشگل مامان یاد گرفته که خودش پستونکشو بزاره دهنش و اکثر اوقاتم برعکس ولی مهم تلاشته عزیز دلمممممممممممممممم.همچنین یاد گرفته گل سر تل سر و کلاه رو از سرش دربیاره که سر این مساله اصلا با هم آبمون تو یه جوب نمیره و دعوا داریم.

عروسکم یه کار جالب دیگه که یاد گرفته اینه که مثل عقربه های ساعت نشسته دور میزنه تا به هدفش برسههههههههههه . بعضی اوقاتم نشسته خودتشو یه ذره یه ذره میبره جلو تا بازم به هدفش برسه البته باید انگیزه قوی باشه مثل لب تاپ تا دختر منو وادار به حرکت کنه .

عاشق بازیای هیجانی هستیی که بابا حجت باهات میکنه و کلی دست و پا میزنی و ذوق و خنده و در نهایت جیغغغغغغغغغغ. یا وقتی لب منو چنگ میزنی و من میگم آی آی کندی لبمو غشششششششششش میکنی از خنده و دوباره با شدت بیشتری لبمو چنگ میزنی(بیچاره شدم از این بازی همش لبام زخمه ههههههه)

خانوم خوشگله ددری هم شدن و دوروزه یه ساعتی میری خونه همسایمونو و کلی باهاشون بازی میکنی و موقع برگشت بغل من نمیایییییییییی و کلی دلم میگیره. ولی مهم نیست مهم اینه که تو شادد باشی هرجاکه باشییییییییییییییییییییییی.

و در نهایت فرشته کوچولوی من میتونه با گرفتن لباسها و دست باباحجتش رو پاهای فسقلیش وایسهههههههههههههههههههههههههه.

 

روزهای من چه زود میگذرند و دخترکم چه زود در آستانه هشتمین ماهگردش به سر میبرد

 و همه اینها را مدیون خدای مهربانم هستم.

 

رونیااااااااااااا

خدایا هزاران بار شکر.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مریم مامان شاینا
23 مهر 92 2:49
سلام خانومم دختر خیلی نازی داری امیدوارم هر روز شاهد پیشرفتهای رونیا جان باشید من مدتی ست که وبلاگ رونیا جان رو میخونم وقتی فهمیدم از ساری هستید بیشتر علاقه مندشدم دخترم یک ماهی رو تو ان آی سی یو بیمارستان بو علی بود واقعا مردمهای ساری به ما لطف داشتن


ممنون عزییییزم از لطفت. همچنین برای شاینا جون. بوسسسسسسسس
مامان سام
23 مهر 92 2:50
ماشاالله گل خوشگلم
ایشاالله ماه های 120 سال باقیمونده عمرت هم به خوشی سپری کنی


قربونت دوست عزیزم. همچنین برای سام خوشگلههههههههههه.مااااااااااااچ
هانیه
23 مهر 92 11:05
آخ روجا نگو که دهنم آب افتاده خیلی دلم برا عشقم تنگ شده هوم م م م م