این روزهای فینگیل خانوم.
سلام گل گلیه مامان. قربونت برم که دیگه کم کم داریم به تولدت نزدیک میشیم و رفتیم تو فصل زمستون. فصل تولد خونوادمون. هم من و هم بابا حجت و هم شما گل خونه همگی زمستونی هستیم عزیز دلم.یکم از این روزهات بگم یعنی اوایل ده ماهگیت که چند روزیه خیلی بهونه گیر شدی و مدام نق میزنی فکر کنم فرشته ها میخوان برات مروارید بیارن چون همشم دستت تو دهنته و اصلا نمیزاری لثتو ببینم. این روزا همش با خودت حرف میزنی و کلماتی میگی که هیچکس سر در نمیاره به زبون فرشته ها گمونم حرف میزنی عشقم. تا میبینی یکی داره با گوشی صحبت میکنی سریع هرچی دستت باشه رو میزاری دم گوشت و شما هم شروع به صحبت میکنی. قربووووووووونت برم من. وایسادنت خیلی بیشتر شده ولی میترسی و تا میفهمی خودت وایسادی سریع میشینی زمین. هرچی روز زمین باشه از کوچیکترین آشغالها و همه چیو برمیداری و نقش جاروبرقی رو اجرا میکنی. اگه مشغول خوردن باشی و یه تیکه بزرگ از غذا رو کنده باشی سریع دهنتو باز میکنی تا برات درش بیارم باهوش کوچولو. امان از وقتی بخوام جاتو عوض کنم یا لباس تنت کنم بعضی اوقات واقعا سر درد میگیرم موقع حاظر کردنت بس که همش گریه میکنی و میخوای فرار کنی. اگه همه چیت اکی باشه خودت با اسباب بازیات مشغول میشی و کار به کار من نداری.موقعی که میخوام بخوابونمت همش دوست داری بازی کنی منم یه بالش میدازم زمین و خودمو میزنم به خواب اولش هی میای موهامو میکشی و میخندی وقتی میبینی فایده نداره خشن میشی و همه چی رو میکوبونی تو صورتمون از موبایل و توپ گرفته تا حتی کنترل و پستونک.یه بار گوشیرو محکم کوبیدی رو شقیقم که داشتم از درد میمردم یه بارمم زدی رو دماغ باباحجت که دماغش قلمبه شد و کبود.خلاصه جدیدن خیلی خشن شدی عشقم و همش ازت کتک میخوریم.بعدش که میبینی بازم اهمیت نمیدم دیگه میای خودتو انقدر میمالی به بالش و پتو تا خوابت میبره. یه چیز جالب هم راجع به پستونک بگم که جدیدا تو خواب پستونکت که میوفته همونجور خوابالو دستتو اینور اونور میکشی و پیداش میکنی و میزاری دهنت. عاشق این حرکتتم. یا وقتی نصفه شبب برات شیر درست می کنم تا میشنوی که دارم شیشتو تکون میدم سریع پستونکتو همونجور که خوابالویی تف میکنی بیرون. دیگه باهوش شدی و پستونکتو برعکس نمیزاری دهنت. جدیدا هم عاشق آب شدی و کلی براش ذوق میکنی.از غذات هم بگم که خداروشکر خوب میخوری و بیشتر دوست داری غذا بخوری تا شیر.برنامه غذاییتم اینجوریه که صبح ها یه روز در میون تخم بلدرچین ( اوایل دوتا الان سه تا) و فرنی /ظهرها غذای خودمون یا سوپ خودت/ عصر بیسکوییت و میوه/ شب هم سرلاک یا سوپ یا غذای ما رو میخوری.عاشق غذاهای انگشتی هستی و هرچیو برات ریز ریز کنم و بزارم تو بشقاب بهت بدم تا تهشو میخوری.مخصوصا مرغ و گوشت و لوبیاسبز و سیب زمینی سرخ شده.دیگه چیزی یادم نمییییاد جز اینکه روز به روز داریم بیشتر عاشقت میشیمممم نفس مااااااااااااا.
برای اینکه پستت هم خالی از عکس نباشه عکسای امشب رو که مهمون خاله صبا بودیم رو برات میزارم.
در هر جغرافیایی که باشم
جهت ها
تفاوتی ندارند
تمام دامنه های دلم، رو به سمت “خنده های” توست!
خدایا شکرت.