آخرین روزهای 11 ماهگی.
سلام گل گلیه مامان. قربونت برم که دوروز دیگه یه ساله میشیییییییییییییییییییییییییی. وای که چقدر شیرینی شمااااااااااا. عاشقتم هزارتا.عزیز مامان این روزا کلی سرم شلوغ پلوغه و از صبح تا شب میدوئم اینور اونور و شب تا صبحم کارای تزیینی انجام میدم و وبلاگ مینویسم. ولی دیگه تقریبا کارات تموم شده و امروز عمه فهیمه هم اومده برای کمک. ولی یه غم بزرگ تو دلم دارم اونم مامانبزرگمه عزیز دلم که امروز خبر دادن حالش اصلا خوب نیست و باید بستری بشه بیمارستان . دلم خیلی گرفت آخه خیلی باهاش خاطره داریم عزیز مامان. تازه بابایی خیلی بهش وابسته است و .... خلاصه که امروز تا مرز بهم خوردن جشنت پیش رفتیم چون اصلا دلم نمیومد بابایی رو ناراحت کنم ولی به پیشنهاد خودش و عمه ها تصمیم گرفتیم تعداد دعوتی ها رو خیلی کم کنیم تا یه مراسم خیلی خودمونی داشته باشیم اونم فقط برای به یادگار موندن اولین جشن تولد شما. امیدوارم خدا بهمون صبر بده چون مطمئنم روزهای خیلی سختی در پیش داریم.
و اما امشب تزیینات خونه رو تا حدی انجام دادیم و کیک سفارش دادیم و گیفتهارو آماده کردیم و از اول هفته هم که خرید وسایل و دعوت مهمونا و خرید لباس برای خودم و ... انجام داده بودم. فردا هم که قراره تزیینات و کامل کنیم و چندتا بادکنک باد کنیم و غذا رو درست کنیم و صندلی بگیریم و .... میمونه فقط کارای روز چهارشنبه یعنی کارای دقیقه نودی که ایشالا اونا هم به خوبی انجام میشه.
از پیشرفتهای تازه بگم که همچنان رونیا بی دندون تشریف داریییی و یکم نق زدنات بهتر شده ولی بازم بهم سنجاقی عزیز دلم .یه کار جدیدیم که یادت دادم اینه که تا بهت میگم عشق من کیه محکم چندتا میزنی رو سینه ات که یعنی منم فدات بشم عشق کوچولوی من.همچنان هم تنبل خانوم تشریف داری و راه نمیری به اون صورت. خلاصه اینکه این رزا هم مثل برق و باد دارن میگذرن و فرشته کوچولوی من داره یکساله میشه.
اینم آخرین عکسای قبل یکسالگیه شما متفرقه از این چند روز:
اینجا داری کلیپس کوچولوهاتو ا دقت زیاد یکی یکی میزاری تو جاش
تبلیغات پرشین تون شروع شد
دالی .....
اینجام رفته بودیم با باباحجت و مامان فریبا برای من لباس بخریم که مامان فریبا شما رو نگه داشت تا ما بریم بگردیم.یه کالسکه سواری زمستونی
اینجامم برای اینکه حواست پرت شه و بتونیم ازت عکس بندازیم رزلب دادم دستت و از ذوقش اینجوری شدی
اینم جمعه همین هفته است که برای روحیه دادن به مامانبزرگ تو یه روز آفتابی همه باشگاه عمو جمع شدیم و یه کباب جانانه خوردیم و حسابی خوش گذشت.شما حسابی اونجا با آهنگ ناری ناری به وجد اومده بودی و نانای میکردی اونم چه نانایی همه برات غش کرده بودن حتیمامانبزرگ با اون بی حالی کلی خندش گرفته بود.آفرین به دخمل شیرینم که با این کوشولوییت تونستی دل مامانبزرگمو تو اون حال شاد کنی
اینم دیروز صبحه که بعد مدت ها تا لنگ ظهر خواب بودی و وقتی بیدار شدی کلی چشات پف کرده بود و البته خیلی سرحالم بودی و هر کار میگفتم انجام میدادی منم از فرصت استفاده کردم و یه فیلم از تمام کارایی که بلدی گرفتم .اینم عکساش:
آخ که عاشق این عکستممممممممممممم
وقتی میگم رونیا عشقم کیه؟؟؟
اومدی از تو ماشینت بادکنک برداری که گیر افتادی و نقت دراومد رو هوا مونده بودی نه میتونستی بری تو نه بیای بیرون
اینام امروز عصره :
این عروسکه رو گرفته بودی و همش میچسبوندی به خودت و مثلا بغلش میکردی.
عروسک 11 ماه و 29 روزه من عاشقتم.