فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

ما به دستان خدا خیره شدیم ... معجـــــــزه کرد!!!

1393/2/29 4:15
نویسنده : مامانیه رونیا
1,990 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند و نباتم .سلام شیر شکلاتم بغلعزیز مامان میخوام تو این پست برات از یه معجزه واقعی بگم. معجزه ای که در نهایت نا امیدی هممونو شاد و خوشحال کرد.آرام

جمعه روز خیلی خوبی بود قرار بود بریم باغ وحش چون شما عاشق حیوونا شدی و بعدشم نهار کباب بزنیم بر بدن تو جنگل و بعدشم بریم باغ بابایی آخر هم دریا .سبز خلاصه اینکه اول تا آماده شیم بریم ذیر شد و  حسابی گرسنمون شد و تصمیم گرفتیم اول بریم جنگل نهار بخوریم و بعدش بریم باغ وحش. با اینکه لباست مناسب جنگل نبود ولی چاره ای نداشتیم گفتم میریم اونجا عوض میکنیم لباست رو. خلاصه جای همه دوستان وبلاگیمون خالی نهار خوشمزه زدیم بر بدن و کلی از دخملمون با اون لباس تیتیش مامانیش عکسای خوشمل انداختیم و تعویض لباس رونی جون و بعدش پیش به سوی وسایل بازی جنگل که فقط استخر توپ رو میتونستی به نظرم بری که البته اونم با دودلی فرستادمتمتفکر. ولی خیلی بهت خوش گذشت و حسابی حال کردی کلا که عاشق توپ هستی اونجا هم هم کلی نی نی بود هم کلی توپ. حسابی خوش به حالت شده بود جشن.دو نوبت هم اون تو بودی البته با باباحجت منم عکاس باشی بودم مثل همیشه.راضیخلاصه بگزریم که با گریه اوردیمت بیرون و بعدش تا رفتی تو ماشین خوابیدی تو همون جنگل فهمیدیم که متاسفانه باغ وحش ساری تعطیل شده و کلی ناراحت شدیم.غمناک خلاصه هندونه گرفتیم و رفتیم باغ بابایی اونجا بابایی گفت که باغ پسرعمه پر گل شده و برید عکس بندازین و گل بچینین و بیاین تا عصرونه بخوریم. خلاصه بعد کلی عکاسی و گل چینی و صدالبته دلبری شما برای فامیل تو باغ پسر عمه من علی آقا برگشتیم پیش بابایی و مامان فریبا یه عصرونه دبش خوردیم و قرار شد هندونه رو لب ساحل بخوریم که .......................

خاله هانیه به مامان فریبا زنگ زد و گریه و گریه و فقط میگفت جمیله حالش بده بیاین تهراااااااااااااان .ترسوخلاصه از این ور مامان فریبا گریه و ما هم در تلاش اینکه بفهیمیم چی شده.

خاله بزرگ من خاله جمیله مهربونم که چندین سال بار غم یه پسربچه با معلولیت ذهنی و گوشه خونه افتاده رو تحمل کرد دیگه تاب نیاورد و با اشتباهی بزرگ و خسته از این دنیا دست به کاری جبران ناپذیر زده بود.

داستان از این قرار بود : مسمویت شدید با قرص برنج .......................

وقتی اینو فهمیدیم دنیا رو سرمون خراب شد آخه هیشکی از قرص برنج  زنده نمیمونه .مامان فریبا و بابای که همون موقع رفتن تهران. ما هم میخواستیم بریم که به اصرار همه صبر کردیم تا روز بعدش. دکترش گفته بود اگه تا 48  ساعت دووم بیاره خطر رفع شده ولی اون چیزی که من تو سایت و مقالات میخوندم واقعا راه برگشتی نمیدیدم هیچ کس امید نداشت دیگه کارمون شده بود دعا دعا دعا و دعا . به همه کس میسپردییم و زنگ میزدیم که دعا کنه نذر کنه نمیدونم هر کاری که میدونه بکنه. اون 48 ساعت  بدترین لحظاتمون بود و هر باری که گوشیم زنگ میخورد با ترس و اظطرابی جواب میدادم که واقعا تپش قلب میگرفتم. ولی تموم شد اون 48 ساعت لعنتی تموم شد و یکی از معجزات خدا رخ داد. خاله عزیزم مامان مهربون بهنام مریض پسرخاله عزیزم رو خدا دوباره بهمون بخشید. ممنون خداجون بابت این هدیه ممنون که به دعاهامون گوش دادی .ممنونم خداجون بابت معجزه ای که مارو لایق دونستی. دکتر ممیگفت تو این بیمارستانی که من هستم که 40 سال هم سابقه داره این دومین باریه که کسی از مسمویت با قرص برنج جون سالم به در میبره .اگه این معجزه نیست پس چیه. به قول خاله افسانه :

خـــــــــــــدای بهنام هم بزرگــــــه.

فرشته ناز من خدای مهربون رو همیشه شاکر باش چون فقط اونه که همیشه پشتته مثل یه کوه استوااااااااااااااااااار.

این هم عکسای روز جمعه :جنگل / باغ بابایی /باغ پسرعمه علی. عکسای استخر توپ رو تو یه پست جدا میزارم.بوس

 

این لباس تیتیتش مامانیت رو که خیلی هم بهت میاد مادر جون زهرا پارسال از مشهد برات سوغاتی اورده بوذ عشقم.

 

د

 

خیلی وقته که میتونی پستونک خودکار جمع شوتو خودت باز کنی و بزاری دهنت.

 

 

قبل ناهار گشنت شده بود و نون خواستی.

 

 

 

 

 

 

 

غذا که حاظر شد هم اصلا نخوردی فقط یه استخونو همش سق میزدی و ول کن نبودی.بدبو

 

 

 

فکر میکنی داری به چی اینجوری خیرهو با حسرت نگاه میککنی؟؟؟؟

توپ یه پسربچهخوشمزه

 

 

 

الهی فدات شم اینجور با حسرت داری به توپ بچهه نگاه میکنی عسلم.غمناک

 

 

وای خداااااااااااااا چه عروسکیبوس

 

 

دخترک در بازگشت با گریه زاری از استخر توپ.

 

 

 

 

اینم یه نوع خوابیدنه دیگه خندونک وقتی پستونک نباشه هم لبها همچنان کار خودرا ادامه میدهند.خنده

 

 

باغ بابایی: محل برگزاری مسابقات قوی ترین دخملان شیرین دنیا خندونک

 

 

 

 

محبت

 

 

اینم یه عکس با مامان فریبا عشقت که هرجا باشه باید شمارو بغل کنه و بغل کس دیگه ای نمیری.بیچاره اونم با اون زانو دردش همش شمارو بغل میکنه غمناک

 

 

باغ پسرعمه علی:در حال دید زدن جوجوها:

 

 

 

اینم  چندتا عکس با گلای خوشگل. البته اگه رونی جون میزاشت خوشگل بمونه. دستش به هر گلی میرسید بلافاصله پر پر شده تحویل میدادسکوت

 

 

 

اینجا داری اعتراض میکنی که چرا گزاشتمت رو این سنگه .

 

 

 

 

 

بغل عموجون من در حال یافتن جوجو چه رو زمین چه رو هوا خنده

 

 

اونجا یه سگ بود که شما همش مات و مبهوتش بودی چون خیلی پارس میکرد.سوال

 

 

اینم عکس هنریه بابا حجت از چشمای وحشتناک هااااپو. به خاطر همین عکس کلی سرو صدا کرد حیوون بیچاره.

 

 

تو باغ بابایی همش در حال گوجه سبز دندون زدن بودی چون از خوردن که خبری نیست فقط آسسیاب میکنی میدی بیروندلخور

 

 

آخ من قربونه این دختر خوشتیپ .عشقمی تووو.بوس

 

 

خدایا شکرت هم بابت فرشته کوچولوم هم بابت معجزه ات.

پسندها (2)

نظرات (3)

مامانــــــــــــ دینـــــــــا
29 اردیبهشت 93 9:37
خدارو هزااااار بار شکر ...که هم خاله خوبت سالمه...هم دل زن عموی مهربون و بی آزارم که تو اینهمه سال ازش یه طعنه هم نشنیدیم نشکسته...خدا رو هزاار بار شکر...ما که تو این 2 روزه مردیم و زنده شدیم...بعد اخرین زنگت هم که خبر خوش بهبودیش رو دادی کلی هممون شاد و شنگول شدیم ...از همه هم آقا مجتبی شنگول تر شده...و همش میگه جد دینا باز هم معجزه کرده اون هم خوب شدن رو گذاشته پای جد بچش...میگم اگه پدر مادرهای ما انقدر برامون نوشابه وا میکردن...الان یه دکتری...دانشمندی چیزی بودیمااااااااااا
آشنای قدیمی
29 اردیبهشت 93 12:48
رونیا تو خودت نازی این لباسای خوشگل خوشگل میپوشی دل ما رو یه عالمه میبری با این دلبریات دلم برات تنگیده ... منم دلم یهــــــــــ عالمه دریا میخواد منم با رونیا ببرین دریا مراقب رونیا طلا شیطون بلا باشین ببوسینش عوض من
مامان حلما
10 خرداد 93 10:21
سلام ماشاالله چه دخمل شیطون بلا و نازی دارین خدا واستون حفظش کنه. پیش ما هم بیاین خوشحال میشیم.
مامانیه رونیا
پاسخ
منون خاله جون. اگه این ورورجک بزاره چشششششششششم