فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

جشن نامزدی عمه فهیمه.

1393/6/17 2:38
نویسنده : مامانیه رونیا
825 بازدید
اشتراک گذاری

پاستیل خوشمزه مامی شنبه شب جشن نامزدی عمه فهیمه بود و حسابی هم خوش گذشتجشن. با اینکه  از صبح برنامه ریزی کرده بودم بازم همه کارام موند دقیقه نود و اخرشم یه چیز مهم یادم رفت و اونم پستونک شمابود. سوتخلاصه که تا رسیدیم شام خوردیم وشما هم کلی مرغ و ماست خوردی بعدش اومدیم تو حیاط که ارکسر بود و برخلاف تصورم که الان خیلی خوشحال میپری وسط و نانای میکنی حسابی لج بازی کردی لجبازیتم از این بابت بود که میخواستی بری وسط نانای کنی و حتما هم میخواستی منم بیام برقصمسکوت حالا هنوز هیشکی نیومده وسط و پیست رقص خالی منم نمیومدم وشما گریه میکردی بعدش دیگه لجت شروع شد و منم پستونک نداشتم که بهت بدم تا آرومت کنه خلاصه یکم برات شیر ریختتم تو شیشه و خوردی ولی بازم آروم نشدی بیچاره باباحجت بالاخره وسط مراسم پاشد رفت برات داروخونه پستونک خریدقهر تا پستونکو یکم خوردی عین یه معتاد که بهش مواد رسیده و شنگوله پریدی وسط و با بچه ها نانای میکردی و حسابی حال کردیخنده بعدش دیگه زیاد اذیت نکردی و اکثرا وسط بودی و میرقصیدی ولی وسط مراسم اومدم بغلت کردم و دیگهههههه از بغلم نیومدی پایین و بغل هیچکی هم نرفتی دیگه منم با یهدست شمارو بغل کردم با دست دیگه نانای میکردم خندونک.خب دیگه طلا خانومی مثل شما داشتن این چیزارو هم داره دیگه ما که راضیییییممممبغل. تو راه برگشتم نذاشتم بخوابی که رسیدیم خونه زودی خوابت ببره عشقکمچشمک .دوست دارم طلا خانومممحبت

اینم عکسای یادگاری اونشب ضمیمه این پست. البته بیشتر فیلم گرفتم از هنرنماییات وسط پیست یدوونه خوشگلم که عین یه جواهههههر وسط پیست رقص میدرخشیدی و میرقصیدی با اون لباس طلاییت واقعا طلاخانوم مجلس بودیبوس

 

رونیا طلای من قبل رفتن به مهمونی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا بابا رفته بود پستونک بخره که شما با شیشه شیرت یکم آروم شدی البته نمیخوردیش چون سیر بودی فقط مثل پستونک گذاشته بودی دهنت معتاد منخندونک

 

 

بعد پستونک همچین آرامشی گرفتی که 5 دقیقه فقط اینجوری مهنا دختر عموی باباحجت رو بغل کرده بودیخنده

 

 

کم کم یخت باز شد و جلو پای ما میرقصیدی.

 

 

الهی فدات شم که تا بقیه موقع رقص جیغ میکشیدن شما هم همراهیشون میکردی و اینجوری مثلا جیغ میکشیدی .میگفتی اووووووووووووووووبغل

 

 

کم کم رفتی وسط بین بچه ها.

 

 

 

دیگه یخت باز شده بود و با عروس و دامادم که تنها میرقصیدن میرقصیدی که اینجا همشو فیلم گرفتم عشق کوچولوی طلاییه من.بوس

 

پسندها (4)

نظرات (4)

مامانی
21 شهریور 93 15:16
خیلی نازه..هم خودش هم لباسش..واقعا هم طلا شده تو اون لباس..خدا حفظش کنه..به ما هم سر بزنید
مامانیه رونیا
پاسخ
ممنون عزیزم لطف داری شما عزیزم
دیوار
29 شهریور 93 17:47
شما چقدر زیبا هستین.آدم از دیدنتون سیر نمیشه
Mobina
9 مهر 93 19:48
ای جونم فدات شم مـــــنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نگاش کن چقدر لباسش خوشگله و بهش میاد
سمانه
9 بهمن 93 10:00
ایشالا لباس عرویت خاله جونم
مامانیه رونیا
پاسخ
ممنون خاله جون