فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

این روزهای 11 ماهگی و شرمندگی مامان !!!

سلام عشق کوچولوی ١١ ماه و ٢٠ روزه من. دختر گلم باید مامان رو ببخشی بابت این همه تاخیر تو به روز کردن وبلاگت .واقعا تو این ماه ١١ حسابی شرمندت شدم و نتونستم تک تک خاطرات قشنگ با تو بودن رو اینجا برات ثبت کنم .مامان رو به خاطر کوتاهیش ببخش نازگلم. ولی بگم از این روزا که از ٣ شنبه عمه فهیمه اومد به کمک مامان برای کارای تولدت و حسابی سنگ تموم گذاشت و کلی به مامان کمک کرد.دیگه خیلی از وسایلت رو خودمون درست کردیم مثل کلاه تولد شما و دوستات که عمه زحمتشو کشید مثل پاکت های گیفت که کلی وقت گیر و سخت بود اما ارزشش رو داشت و واقعا قشنگ شدن و ساعت تولدت که از عکسای ١ ماهگی تا ١ سالگیه شماست همشو خودمون درست کردیم که واقعا کارای وقت گیر ولی دوست داشتنی...
20 بهمن 1392

یه روز خوب برفی ...

سلام پاستیل شیرین مامان.دیگه چیزی نمونده به تولدت گل نازم و همچنان من درگیر کارای تولدتم. امیدوارم اونروز همکاریه لازمو بکنی و بهت خوش بگذره تا زحمتهای مامان بی نتیجه نمونه. امروز بالاخره ساری هم سفید پوش شد . کلی کیف کردیم.وای که من عاشق برفم  دیشب و صبح هر وقت بیدار میشدم میرفتم پشت پنجره و از اینکه برف داره میشینه کلی ذوق میکردم .صبحم که زنگ زدن ماشین شما رسیده بود و سه سوت حاظر شدیم و رفتیم مغازه بابایی و با بابایی رفتیم ماشینتو تحویل گرفتیم ولی فقط آوردیم گذاشتیم خونه و با بابایی قرار شد بریم سر زمینش تا برف هست و آب نشده یه آدم برفی برای شما درست کنیم. خلاصه تا برگشتیم مغازه  مامان فریبا رو بگیریم ظهر شده بود و نهار و بردا...
13 بهمن 1392

روزهای پر مشغله مامان + اولین کلمه معنی دار رونیا.

سلام فرشته کوچولوی خوشگلممممممم .وای که چقدر دلم برای این دنیای مجازی با تو تنگ شده بود. بهمن ماهه و چیزی تا تولدت نمونده و دلیل غیبت چند روزه هم همین بود.مامان رو ببخش که دیر وبلاگتو آپ کردم آخه واقعا این روزا سرم شلوغ پلوغه .کلی کار رو سرم ریخته که نمیدونم کدومو انجام بدم.از درست کردن کلیپ و گیفت و تقویم گرفته تا خرید لباس و وسایل تزیینی و .... اونم همه این کارا و من تنها و یه وروجک شیطون 11 و نیم ماهه به اسم رونیا که حتی نمیزاره از کنارش یه وجب اونورتر برم. واقعا کار سختیه .از یه طرفهم میخوام همه جوره جشنت عالی باشه و دلم نمیاد کوتاهی کنم و از یه طرف هم تنهام و واقعا سخت میگزره برام این روزا.اکثر شبا وقتی شما ساعت 12 یا 1 میخوابی تازه ش...
11 بهمن 1392

3 روز با آیلین طلا.

سلام پاستیل شیرین ١١ ماهه من. عزیزکم گفتم که حال مامانبزرگ این روزا اصلا خوب نیست واسه همین خاله افسانه  دلش طاقت نیاورد و دوباره اومد ساری. خلاصه از چهارشنبه تا امروز پیشمون بود و ما هم کارمون این بود هر روز بعد از بیدار شدن شما حاظر شیم و بریم خونه مامانبزرگ هم دیدن خاله جون و دختر خاله هم مامانبزرگ. به شما هم که عاشق ددری حسابی این ٣ روز خوش گذشت طلا خانوم .کلی برای آیلین ذوق میکردی و باهم بازی میکردین. امروز صبح هم با بابا حجت دوتایی رفتین گردش و من یه دل سیر خوابیدم. خلاصه که امشب خاله جون و دختر خاله برگشتن تهران و ما هم خسته و کوفته اومدیم خونه و شما غشششش کردی.چون خونه مامانبزرگ همه ناراحتن و تو چشاشون همه غم دارن نمیشد زیاد عک...
5 بهمن 1392