ماست چه جالبه هاااااااااااااااااا...
عشق کوچولوی مامان دیشب با مامان فریبا و بابایی رفتیم رستوران عبدالله و تا سرویس رو آوردن برای اینکه حواس شمارو از غذاها پرت کنیم یه ماست دادیم دستت .ولی دیگه تا آخرش ول کنش نبودی و در هر حالتی نگهت میداشتیم میخواستی ماست رو بگیری.قربونت برم که انقدر ازش خوشت اومده بود. فکر کنم اگه یه دونه ازش تو خونه داشته باشم مشتونم هر روز به همه کارام برسمممممممممم
وایییییییییییی که همه عاشق این عکست شدیمممممم( چون بابا حجت یکی از بازیهاش زبون درآوردن برای شماست روزهایی که تعطیل باشه و بابا خونه باشههه فرداش شما یکسره زبون در میارییییییییییییییییییییییییییی)
وقتی ایستاده نگهت میداشتم اینجوری خودتو مینداختی که ماسته رو بگیرییییییییییی
دختر خوشگلم فدای تو بشم که این لباسه یه روز برات پیراهن بود و ماشالا انقدر زود قد کشیدی که لباست نو موند و الان برات شده تاپ. عاشقتممممممممممممممممممممممم.خدایا ممنون بابت این فرشتههههههههههه هر چقدر ازت تشکر کنم بازم کمهههههه خداجونم.