شیطنت های رونیا در مغازه باباییش...
دختر یکی یدونم امروز میخوام یکم از شیطونی هات وقتی میریم مغازه بابایی بگم. مغازه بابایی فروشگاه ظروف یکبارمصرف و لوازم تولد و قنادیهههههههه.کلی پر زرق و برق و رنگارنگه واسه همین شما خیلی اونجارو دوست داری و دائما در حال آتیش سوزوندنی اونجا. از میز و دفتریادداشت گرفته تا ماشین حساب و خودکار همچنین لامپ و نایلون بازی . مخصوصا عاشق ریسه های رنگی رنگیه تولدی که برق میزنن و حسابی براشون ذوق میکنی وقتی بابایی شمارو میگیره جلوشون همشونو چنگ میزنی و در آخر تیکه تیکه شون میکنییییییییییییییی و این ماجرا هر بار که میریم مغازه بابایی تکرار میشه و فکر کنم تا حالا چندتاشونو ناقص کرده باشیییییییی.این دفعه دلمو زدم دریا یدونه برات آوردم خونه ولیییییییییییی یه تیکشو کندی و داشتی میخوردیشششششششششششششش که مچتو گرفتم و ریسه رو پیشی برررررررررررررد.یه کار دیگه که هروقت میریم مغازه بابایی انجام میدیم وزن کردن شما روی ترازو دیجیتال باباییهههههههه.که این بار کلی ذوق مرگ شدم چونننننننننننننننننننننننننن :
به پاس تلاشهای شبانه روزیم و به زور شیر و غذا دادن به شما در عرض ٣ روز ٣٠٠ گرم اضافه کردییییییییییییییییییییییییییییییی دخمل نازززززمم.
اینم چندتا عکس از مغازه بابایی که دیروز رفته بودیمممممممم:
رونیا در حال وزن کشی
گیر داده بودی به این کاغذه و تا میزاشتیمت روی ترازو میخواستی کاغذرو بگیریش.
اینم دخمل وزن شدههههههههه.3 روز پیش 7 کیلو و 50 گرم بودی.
لامپ بازی:عاشق لامپی و بابایی میگرفتت روبروش چشتو میبستی ولی تا میاوردت پایین نگاش میکردی و دستاتو باز میکردی که دوباره کارشو تکرار کنه.یه همچین بچه ای دارم من
اینم نایلون بازییییییییییی
دوست دارم هوارتاااااااااااااااااااااااااا