فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

سفرنامه مشهد + قالب وبلاگ جدید

1392/7/19 19:59
نویسنده : مامانیه رونیا
692 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااام عسل مامانبغل.بعد یه هفته بالاخرهههههههههههه تونستم بیام و وبتو آپ کنم.ولی بعد یه هفته با یه تغییر اساسی وبلاگت به روز شد. بلهههههههههه قالب اختصاصیه با عکسای خوشمل عشقممممممممم.هورا

 

رونیاااااااااااا

 

مبارکت باشه عسل خانوم.ماچ
(ممنون مادام بوفی عزیز)

بریم سروقت سفرنامه:

عشقم هتلی که تو مشهد اقامت داشتیم متاسفانه و با افسوس باید بگم که اینترنت نداشتتتتتتتتتتتت .قهرهتلمون زائرسرای بانک ملی بود که هر ٣ سال یکبار نوبتمون میشه و اصلا فکرشو نمیکردم که بزرگترین بانک جهان اسلام( به قول خودشون که انقدر با افتخار میگنچشم) اینترنت نداشته باشههههههههههههههه.بازندهبگذریم .ولی من تو مشهد بیکار ننشستم و روزانه خاطراتمونو برات  ثبت میکردم تا وقتی رسیدیم ساری بزارم تو وبلاگت .این کارو با کمک خاله هانیه مهربون انجام دادیم .مرسی خاله جونماچ و خیلی خوشحالم که همون جا برات نوشتم چون مطمئننا اگه میومدم اینجا مینوشتم خیلی چیزا ممکن بود فراموش بشهههههههه.عینکاز همه دوستای خوبمون هم که تو این مدت به یادمون بودن وبرامون کامنت گذاشتن ممنونم و حسابی هم دلمون براتون تنگ شده بود.قلب از همین جا از طرف من و رونیا این گلهارو پذیرا باشیددددددددددددددددددد.بغل

 

 

روز اول(13 مهر 92):

 

گل مامان شنبه 8 صبح من و شما و باباحجت ومامان فریبا از ساری راهی مشهد شدیم .قرار شد که فردا هم خاله هانیه و خاله فرشته به همراه مامانجون(مادر بزرگ ماردی من) با هواپیما به ما ملحق شن.شما اولش چون صبح زود بیدار شده بودی خیلی خوابالو بودی و تا گذاششتیمت صندلی خوابیدی . حدودا یه ساعت بعد برای صبحونه واسادیم .یه آرامگاه خیلی ساده لب جاده بود که محلی ها خیلی بهش اعتقاد داشتن به اسم بی بی زینب . اونجا یه صبحونه دبش خوردیم به شما هم صبحونه فرنیتو دادممم. البته با کلک آب معدنیاز خود راضی دهنتو برای خوردن آب وا میکردی ولی من فرنی میزاشتم دهنت.عینکاین عکسای همون جاست:

 

رونیااااااا

 

عشق عاشق درخت و برگ و ...

 

رونیاااااااا

 

اینجا یه برگ رو هم کندی و تو دستتهههههقلب

 

رونیاااااااااا

 

رونیاااااااااااااااااااا

 

آماده برای خوردن فرنیخوشمزه

 

رونیااااااااااا

 

رونیااااااااا

 

 

 

  بعدش که راه افتادیم یه دوساعتی خوابیدی و حسابی سرحال شدی و شروع کردی شیطونی تو بغل مامان فریبا بعدش خواستی بیای جلو پیش من یکم دیگه که به فرمون و ضبط و چیزای دیگه سرگرم شدی برات شیر درست کردم و تو بغلم خوابت برد.حدودای ساعت 4 بود که برای نهار یه پارک خیلی خوشگل و بزرگ اول بجنورد واسادیم .پارک خوبی بود و هوا عالییییییییی. ولی متاسفانه سوپت رو که گذاشتیم بالای پیک نیک که گرم شه ریخت افسوسو شما بدون نهار موندی و واسه همین برت سرلاک درست کردم بگذریم که کلی کثیف کاری کردی موقع سرلاک خوردن ولی در مجموع خوب بودددددددد و کلی اونجا شیطونی کردی و سرحال بودی .ماچ

اینم عکسایی که تو پارک انداختیم:

 

رونیاااااااااااا

 

رونیاااااااااااااا

 

رونیاااااااااا

 

اینجا اول فکر کردیم میخوای گل رو بو کنی....

 

رونیاااااااااا

 

ولی با این صحنه مواجه شدیم...خنثی

 

رونیاااااااااا

 

رونیاااااااااااا

 

رونیاااااااااا

 

اینم بساط سرلاک خوری رونیاییییییآخ

 

رونیااااااااا

 

رونیااااااااا

 

رونیاااااااا

 

رونیااااااااا

 

کتلت کوچولویی که مامان فریبا به نیت شما درست کرده بودددددچشمک

 

رونیاااااااااا

 

بعد نهار بازم یه ساعتی خوابیدی .فدات شم که انقدر نااااااااااااااااز خوابیدیبغل

 

رونیااااااااااا

 

ولی بعدش که بیدار شدی حدودا دو ساعت راه داشتیم تا مشهد پدرمونو دراوردییییییییییییییی نمیدونم چی شده بود که اصلا آروم و قرار نداشتی و نه شیر میخوردی نه هیچی تازهههههههه بگم که بازم یبسییییییییییییییی خدایاااااااااااااااا.کلافه با هزارتا لالایی و پستونک و شیر بالاخره نزدیکای مشهد خوابت برد. تا رسیدیم هتل ساعت 8 و  نیم شده بود تو هتل هم خیلی اذیتمون کردی و حمومت کردم و بهت پوره دادم و با هزارتا غرغر بالاخره خوابیدی.اوهالانم کنارم خوابیدی و امشب از بس نق زدی نتونستیم حتی بریم حرم یه سلام کنیممممممممم و خیلی هممون ناراحتیم از این بابتافسوسولی فدای سرت عشقمممممم وجودت به همه دنیا می ارزه...........ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهسا.مامان نلی
20 مهر 92 0:18
رونیا جون زیارتت قبول باشه خاله جونی.عکسات خیلی قشنگ بود موش موشک


ممنون خاله جووووووووووون .چشات قشنگ میبینههه.