فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

سفرنامه مشهد(بازگشت به ساری)

1392/7/20 2:19
نویسنده : مامانیه رونیا
316 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 18 مهر 92:

سلام عروسکم.گلم امروز روز خوبی نبود. حالا برات میگم چرا. صبح که بیدار شدیم تند تند صبحونه خوردیم و وسایلمونو جمع کردیمو تا راه بیوفتیم ساعت 12 شده بود .

چندتا عکس قبل از ترک هتل:

 

رونیااااااااااا

 

رونیاااااااااااا

 

اینجا بابا داره وسایلو تو ماشین میچینه و چند دقیقه بعد شما تو بغلم خوابت برد.

 

رونیااااااااااا

 

به ظاهر روز خوبی وبد و هوا عالی و ما هم سرحال برای برگشت ولی تقدیر چیزه دیگه ای بود. راه افتادیم بریم سمت حرم برای خداحافظی که ترافیک سنگینی بود و تو همون ترافیک نمیدونم چی شد که یه آن حواسم پرت شد و از پشت زدیم به ماشین جلویییییییییییی.آخانقدر اعصابم بهم ریخته بو که کم مونده بود اشکم در بیاد. خوشبختانه ماشین جلویی زیاد خسارت ندید و نقدی حل شد اما ماشین خودمون خراب شد و خیلی حالم گرفته شد اول فکر کردیم که فقط ظاهر ماشینه ولی بعدش که راه افتادیم دیدیم ماشین مشکل داره و درست کار نمیکنه که  مجبور شدیم یه خیابون رو به حرم وایسیم و باباحجت بره تعمیر کار بیاره . بگذریم که شما خیلی تو این مدت که تقریبا دو سه ساعتی طول کشید خانوم بودی و خوابیدی و اصلا اذیتمون نکردی خلاصه با همه گرفتاریها تو شهر غریب بالاخره ساعت 4 از مشهد زدیم بیرون با اعصابی داغون و حالی گرفتههههههههههههههههناراحتنمیدونم حتما قسمت این بوده شایدم .... نمیدونم. خلاصه راه افتادیم سمت ساری و نزدیکای قوچان متوجه شدیم که بازم ماشین انگار مشکل داره که یه جا تعمیرگاه واسادیم و تو این فرصت برای شما سرلاک درست کردم با هزار مکافات اما شما دو قاشق بیشتر نخوردییییییییییییییییییی.و بعدش شروع کردی ورجه وورجه:

اینم یه عکس که حداقل از تو راه یدونه یادگاری داشته باشی. ببخشید گلم چون اصلا حوصله نداشتم عکس بیشتری نگرفتم از تو راه .

 

رونیاااااااااااا

 

خلاصه دوباره راه افتادیم و شما عسل خانوم تا خود ساری خوابیدییییییییییییییییییییییی و اصلا اذیتمون نکردیییییییییییی بس که عشقی عزیزممممممممم.ولی تا رسیدیم در خونه بابایی که مامان فریبا رو پیاده کنیم بیدار شدی و حسابی سرحالللللللللللللللللللل انگار که صبح باشهههه همش میخندیدی :

دلم نیومد از اون خنده هات عکس نداشته باشیم:

 

رونیاااااااااااا

 

فدای اون خنده های شیرینت که همه غممهای عالمو از دل آدم بیرون میکنههههههههههههههماچ

 

رونیاااااااااااا

 

بعدشم که رسیدیم خونه چون هوای خونه سرد بود لباساتو درنیاوردم و برای اینکه حواست پرت شه چندتا اسباب بازی گذاشتن جلوت و تا دیدیشون کلی ذوق کردی چون چندروز ندیده بودیشون ذوق داشتی حتی برای چیزای ساده که در حالت عادی اصلا تحویلشون نمیگیری.چشم

 

رونیاااااااااا

 

رونیاااااااااااااا

 

یکم که کارامو کردم برات شیر درست کردم و برخلاف تصورمون که فکر میکردیم نمیخوابی خیلی زود خوابت برد. بسسسسسسسسسسس که خانمییییییییییماچ

کلا سفرمون خیلی خوش گذشت اگه اتفاق آخر رو فاکتور بگیریم. رونیا جونمم که خیلی خانوم بود و همکاری کرد مخصوصا موقع برگشت .

واییییییییی که چقدر هم قدم تو بودن قشنگهههههههههه دخترمممم.

 

رونیااااااا

 

اینم برگه نذری رونیاست که هر بار که مشهد میره باید ادا کنه که نذریه که پارسال برای وجود سبزش کردمممممممممممممم.ماچ

خدایا هزاران بار شکر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نازی
20 مهر 92 10:58
سلام عزیزم همیشه به شادی.زیارت قبول.اگر دوست داشتی لینکم کن


ممنون عزیزم. باافتخار لینکتون کردم.
مثل هیچکس
20 مهر 92 12:11
قالب جدید مبارک و زیارت قبول .پس چه بیخبر این همممممممممه اپ کردید .


ممنون عزیزم. دیگه چاره ای نبود مجبور بودم شب که رونیا جونی خوابه آپ کنم که بتونم به کارای عقب افتاده هم برسمممممممممممم.
مهسا.مامان نلی
20 مهر 92 13:40
واقعا راست میگن امام رضا باید بطلبه.. من از وقتی نلی به دنیا اومده همه جا بردمش حداقل 4 بار شمال بردمش حتی اخر هفته بازم داریم میریم چالوس اما هنوز قسمت نشده مشهد ببرمش.رونیا جونی دعا کن منم نلی و ببرم


ایشالا شماهم به همراه نیلی جون میرین. و خوش میگزرونین.
مثل هیچکس
20 مهر 92 18:17
اخه برای اتفاقی که براتون پیش اومد متاسفم ولی خدا روشکر به خیر گذشته بالاخره پیش میاد دیگه .


ممنون عزیزم.قسمت بودهههه دیگه.
هانیه
21 مهر 92 14:27
آخ فدای اون خنده های قشنگت گلم دلم باست تنگ شده
عاطفه مامان ستیا
21 مهر 92 17:44
سلام عزیزم خوش اومدیییییییییییینچه قالب خوشگلی به به حال کردمخدارو شکر که سفر خوبی بود اون تصادف هم حتما خیری درش بوده


ممنون عزیزم. چشاتون قشنگ میبینه .نمیدونم.حتماااا