این روزهای شیطون کوچولو...
نفس مامان دیگه کم کم نه ماهگیتم داره تموم میشه و شما روز به روز بزرگتر و باهوش تر و خانوم تر میشی و صد البته شیطون تر. هر روز کارای جدید یاد میگیری و جاهای جدیدی رو کشف میکنی. جدیدا الو کردن یاد گرفتی و جالبه که فقط با گوشی خونه و آیفون الو میکنی و هر چی یادت میدم که با دستت هم الو کنی یاد نمیگیری. باهوشی دیگه میدونی اونا الو میشن دست که الو نمیشه هههههههه. این روزا خیلی سخت میشه خوابوندت و حسابی دوست داری بازیگوشی کنی و نخوابی بعضی شبا با گریه میخوابونمت. باهوش شدی و عاقل و حواست حسابی به دورو برت هست و هیچی رو نمیشه ازت قایم کرد مگر خواب باشی. ترست هم بیشتر شده و جاهای بلند و پله رو خیلی با احتیاط رد میشی و آهسته. از حموم جدیدا خیلی میترسی و گریه میکنی تا آب میریزم روت. مطب دکتر هم که میریم تا میزارمت روی تخت معاینه شروع میشه....... دیشب خونه مامان فریبا موندیم برای خوابیدن که حسابی تا ساعت دو داشتی با باباحجت بازی میکردی و جیغ و خندت کل خونه رو برداشته بود و مامان فریبا هم که هیچ وقت اینجوری شیطونیتو ندیده بود با تعجب نگاهت میکرد.عاشق تابت شدی و همش میری زیرش میشینی و جیغ میکشی و اه میگی تا سوارت کنیم. دو روز بود که تنت دون های قرمز زده بود البته خیلی کم بود و منم به دکترت زنگ زده بودم و گفت که اگه زیاد شد بیارش که امروز دیدم بعلههههههه هم زیاد شده و هم قرمز و متورم. که با مامان فریبا بردیمت پیش دکتر حمید.تو راه دودل شده بودم که گوشتو سوراخ کنم و به مامان فریبا هم گفتم. تو مطب تا رفتیم تو و دکتر حمید گوشیش رو گذاشت تا صدای قلبت رو گوش کنه شروع کردی گریه ای که با هیچی ساکت نمیشدی وقتی اومدیم بیرون مامان فریبا فکر کرده بود گوشتو سوراخ کردم که انقدر گریه کردی.خلاصه دکتر گفت که یه حساسیت ساده است که به یه چیزی که تازگی خورده نشون داده.و یه محلول داد تا برات بزنیم رو دونه ها و یه شربت که اگه بدتر شد بدم بهت. البته خودمم حدس میزدم مربوط به غذات باشه چون از وقتی که به بابا حجت گفتم میتونی غذای سفره بخوری هرچی خودش در طول روز میخوره یه تیکه هم به شما میده.سوراخ کردن گوشتم که به پیشنهاد دکتر حمید چون هنوز گوشت کوشمولوئه موند برای چندماه دیگه. امروز شکلاتهایی که برای شب یلدا با اسم و عکس شما و تم یلدا سفارش داده بودم هم رسید و کلی ذوق کردم. دیگه با این حساب آماده ایم تا به استقبال اولین یلدای رونیایی بریممم.
حالا با یه ماااااچ آبدار میریم سراغ عکسها:
این اولین باریه که تونستی خودت خوراکیتو باز کنی:
قربونت برم که هروقت به یه چیزی دقت میکنی اخمات میره تو هم عشق مامان
اینجا برای اولین بار تو تابت خوابت برد. من داشتم نهار درست مکیردم و هی میومدم تابت میدادم و یهو دیدم که ...
اینم الو کردنه رونیاییی.......
جدیدا تا میری سراغ لب تاپ یکم رو کیبوردش با دکمه هاش ور میری و بعد چند ثانیه ادای مارو در میاری و میبندیش با هوش کوچولو.
اینجام خونه مامان فریبا که تا تل رو زدم سرت درش آوردی. واسه گردنبند مامان فریبا ذوق کردی که مامان فریبا هم انداخت گردنت قربون برم که تا رو زمین اومده گردنبندت.
اینجوری با تعجب و هزار تا علامت سوال بالا سرت داری نماز خوندم مامان فریبا رو نگاه میکنی.
اینجا هم مراسم محلول مالون توسط بابا حجته:
ایشالا این دونه های بد زود برن بیروووووون
اینجام داری شکلاتت رو تست میکنی البته با کاغذ روش.
اینم شکلات ها از نمای نزدیک:
یه عالمه بووووووووووس برای شیرین ترین دختر دنیااااااااا یعنی فرشته من رونیااااااااااااا