10 فروردین روز شیرینی که تلخ شد ...
رسم گلچین فلک گرچه همه یغما بود
لیک این بار گلی چید که بی همتا بود
خاموش ای دل که به غمناک ترین وازه شعر
داغ او را نتوان گفت که جانفرسا بود.
سلام دختر قشنگ مامان .سلام عزیز دردونه من.مامانی چی بگم که دلم پر از غمه .چی بگم که مامانبزرگم رفـــــــــت.مامانبزرگ مهربونمممممممممم مامانبزرگ عزیزمون رفت. اشکامون سرازیره دلامون پر از غصه است . بابایی خیلی غصه داره بابایی خیلی غم داره آخ که جیگرمون داره آتیش میگیره.مامانبزرگ مامان بابایی یکسال بود که مریض بود مریضیه لعنتی غده بدخیم سرطانی از معده شروع شد و همه جای بدنشو گرفت و بالاخره ١٠ فروردین ٩٣ در سن ٧٩ سالگیه مامانبزرگ دوست داشتنیمون رو از پا درآورد. نمیتونم بهت بگم تا چه اندازه براش ناراحتیم چه روزایی رو گذروندیم چه شبایی رو گریه کردیم و موقع خاک کردنش چه صحنه هایی رو که ندیدم و فقط اشک ریختیییییییییییییم و افسوس خوردیم و الان که ٥ روز از فوتش میگذره هنوز برامون قابل باور نیست که از پیشمون رفته و دیگه تو هیچ مراسمی پیشش نیستیم .وای که چقدر ازت خاطره داریم با این خاطره ها چه کنییییییییییییم؟ بچه هاش چیکار کنن؟ دیگه کجا دور هم جمع شن؟ وای خدایا بهشون صبر بده خدایا صبر صبر صبر....
مادر بزرگ مهربونم جشن 40 روزگیه رونیا 9 / 1 /92
کی فکرشو میکرد دقیقا یک سال بعدش یعنی 10 فروردین 93 پیشمون نباشی.
روحت شاااااااااااااااااااااااد مهربون.
گل مامان دلیل اینکه تو تیتر بالا نوشتم 10 فروردین روز شیرین رو تو پست بعدی برات میزارم .