روزهای سیزده ماهگی به روایت عکس.
دردونه خوشگلم چند روز قبل فوت مامانبزرگ وتامین گیری تو بالکن.ببین چه عشق عروسکت شدی نفسم:
این عکسهام روز جمعه است که با خاله افسانه و آِیلین جون که برای دیدن مامانبزرگ اومده بودن رفتیم باغ گرفتیم.
وقتی آیلین شیطون خاله وارد میشه:
هندونه خوری به سبک رونیا:
بابایی و دو دختروووووون:
اینم جمع 6 نفریه ما:
اینم دقیقا روز قبل فوت مامانبزرگه که خاله افسانه خونه ما نهار دعوت بود.اینجا تیپ زدی منتظر خاله جونی:
اینجا تازه از حموم اومدی تا موهاتو دست کشیدم خوابت برد.ببین چه ناااز خوابیدی عشقم.
اینم موهات بعد دس کشیدن فشن شده بود.ولی چقدر بهت میومداااااااااااا
اینجام شب قبل فوت مامانبزرگه که خونه مامان فریبا شام دعوت بودیم با خاله افسانه و عمو سعید:
این عکسها هم توسط عمه فهیمه تو چند روزی که ما در گیر مراسم بودیم گرفته شده.از روز اول فوت مامانبزرگ چون اونجا جو بدی بود و همه گریه و .. عمه فهیمه مهربون اومد ساری پیشت تا شما مجبور نباشی بیای تو مراسم و این حرفها .کلی بهش زحمت دادیم. همینجا ازش تشکر کنم بابت همه زحمتهایی که برای شما و من میکشه. مرسی عمه جون مهربون.دوست داریییییییییییییییم.
مثلا من اون عروسک کوچولوئه رو گرفتم برات تا مجبور نباشی عروسک گنده و سنگینت رو این ور اونور بکشی ولی ....
اینم مراحل خالی کردن مبل از کوسن:
آخیییییش حالا خاطر جمع شدم.
اینجام تازه از بیرون اومدیم که شما با دخمل همسایه در حال اختلاط به زبون خودتون بودین.جالب اینجا بود که یکم که گذشت داشتی درو میبستی قبلشم باهاش بای بای میکردی.قربون این ادا بازیات برم منننننن.
اینجام برای بار دومه که خرگوشی بستم موهاتو جیگر طلاااااااااااااااا
آخ که من عاشق این عکستم. دردنه خوش تیپ من.اینجا اشتیم میرفتیم مراسم هفت مامانبزرگ.
عاشق اینی که بابا برات حباب درست کنه و بیاره جلوت تا بترکونیشون:
بفرمایید شاااااااااااام:
اینم عکسهای امروزه که تازه از ختم برگشتیم خونه و برات شیر درست کردم .مثلا داری شیر میخوری:
فدای اون قیافه تخست بشمممممممم
عروسک ناااااااااااااااااازم:
اینم شرح یه خراب کاری به روایت تصویر( همین امشب)
تازه چشت دومی رو گرفته بود که با خشم من بابا حجت از تاب اوردت پایین.
عاشقتمممممممممممممم عزیزم.