جمعه 19 اردیبهشت 93.(اولین دریای سال ۹۳)
عزیز دردونه سلام .عشق مامانی شما جوووونه مامانی شما .قربونت برم من دخترک خوشگل خودم. طلا خانومم دیروز مراسم چهلم مامانبزرگ بود و آخرین مراسمشم تموم شد .مامانبزرگم با اون همه خاطره ای که ازش داشتیم به خاطره ها پیوست. امیدوارم روحش در آرامش باشه .بگزریم که شما تو مسجد چقدر شیطونی کردی و دیگه هر کاری که دلت خواست کردی که وقتی سوار ماشین شدیم دو سوته خوابت برد امروز رفتیم باغ بابایی و حسابی خوش گذشت .خاله هانیه هم که برای مراسم اومده بودن ساری پیشمونن و حسابی داره بهمون خوش میگزره فقط حیف که آیلین جون و خاله جون دیشب برگشتن. امروز ناهار رفتیم باغ و شما همم حسابی هم گوجه سبز چینی کردی و هم حسابی شیطونی و هوا خوری.کلی هم عکسای خوشمل انداختیم تا به یادگار بمونه.
اینجا کبابی بود که اومدیم نهار بگیریم.
دخترکم تا رسید با مامان فریبا مشغول برداشت محصول باغ بابایی شدن:
الهب قربونت برم که با این جدیت مشغولی
اینجا انگار رو فرش قرمزی و با غرور راه میری و دوربین ها سمت شماست
اینجام بررسی درخت ...
اینجام در حال بو کردن و به به گفتن:
این نهالی که کنارش وایسادی چون از همه نهالها کوچیکتر بود اسمش رو گذاشتیم رونیا و قرار بود مال شما باشه ولی ....
وقتی گذاشتیمت کنارش تا عکس بندازی نهال بیچاره رو از وسط نصف کردی ....
اینجا دیگه لباس جنگل پوشیدی تا راحت پیاده روی کنی. عاشق این عکستم
پیش به سوی هواخوری
نظارت رو کار بابایی
بابا از اون دور باهات بازی میکرد و میگفت بیا ولی کلا چون چون زمین اونجا ناهمواره میترسی خودت تنهایی راه بری و همش میخوای یا بغلت کنیم یا دستتو بگیری.فدای دختر محتاطم بشم من.
دیگه کم کم به قول باباحجت خواب بر شما مستولی شده بود
یه چرت نیمروزی تو هوای آزاد.
اون دندونای نصفه نیمه ات رو قربون.
این نهال که همقد خودته بعد اون نهال شکسته بیچاره بابایی گفت بشه مال شما : ممنون بابایی مهربووووووووووون
دیگه اینجا خاله هانیه دستت رو گرفت که مبادا این رو هم به سرنوشت اون یکی دچار کنی
اینم دست رنج رونیا و بابا حجت والبته بندهههههه همش کارت ور رفتن با اینا بود و به جای توپ این ور اونور مینداختی و بازی میکردی باهاشون.
از اونجا هم یه سر رفتیم دریا. اولین دریای سال 93 .
کلی اونجا به وجد اومده وبدی و همش بدو بدو میکردی میرفتی سمت آب ولی تا موج میومد فرار میکردی فکر کنم چون بعد یه مدت طولانی که نمیتونستی تو باغ بدویی و راه بری یه زمین صاف گیر آورده بودی و حسابی خوشحال بودی.
اینم شما و عشق جاودانت بابایی البته با کلی ریش .خیلی وقت بود بابایی رو اینجوری ندیده بودیم.
یکمم شن بازی کردی .البته زیاد دوست نداشتی و همش دستتو نشون میدادی که یعنی کثیف شده.
غروب دریای زیبای شمال و خونواده 3 نفریه مـــــــــــــــا
اینم دوتا عکس مخصوص پدر دختری برای پیشواز روز پدر :
این عکس خیلی محشره .ایشالا همیشه هر دوتون همینجوری بخندین عشقهای زندگی من.
خدایا شکرت.