روزهای آخر 16 ماهگی + دو روز تعطیلی : دو روز آبتنی !!!
سلام عسل خانوم خوشگلم. فرشته نازمنی شما. این روزا خیلی بیشتر از قبل با خودت و اسباب بازیات بازی میکنی مخصوصا با عروسکت .لباسشو مثلا در میاری پوشکش میکنی مثلا پستونکشو میزاری و لالاش میدی بوسش میکنی و خلاصه کلی مامان میشی براش.قربون این مامان مهربون.این روزا تا بخوای خودت رو لوس کنی یا مثلا از خواب در بری ماما میگی و منم میگم جاااان مامان و شما میخندی و دلبری میکنی.یه روز که تو صندلی ماشینت نشسته بودی و حوصلت سر رفته بود پشت سر هم من و بابا رو صدا میکردی و ما هم میگفتیم جاان مامان یا جااان بابا شما میخندیدی. غذا خوردنت هم ای بدک نیست یه روز خوب یه روز بد. ولی حسابی به لطف میوه های متنوع تابستون میوه خور شدی . گیلاس انگور موز تمشک عشقهای میوه ایته . لواشکهای دست ساز مامانجانت هم عشق شماست. دو سه تا کلمه هم به دایره لغاتت اضافه شده مثل :او او ( صدای خروس) / دوب( توپ) / اله ( الو) / م م با کسره ( پستونک) / نا نا ( رونیا). خیلی اوقات هم دیگه میزارم خودت غذاتو بخوری که اکثرا بیشتر کثیف کاری میکنی تا خوردن. نون خوردنت خیلی بیشتر شده قبلا اصلا نون نمیخوردی حتی با خامه و وسایل صبحونه. الان ولی لقمه های کوشولو بندانگشتی برات درست میکنم و خداروشکر دوست داری. همچنان هم تو اتاق خودت میخوابی شبا و دیگه خیلی کم نصفه شب بیدار میشی . جدیدا هم باید حتما یا دست من یا دست خودت یا بالشی چیزی رو چشمت باشه تا خوابت ببره . بعضی اوقاتم باید حتما شیشیه شیرتو بغل کنی و بخوابی که بعدش وسط خواب بیدار میشی و دوباره شیر میخوری و پستونک و خواب. یه کار جدید دیگه هم الله کردنه که باباحجت یه مهر هم برای شما کنار مهر خودش میزاره و شما هم یکم رو مهر دراز میکشی یکم شیطونیت میگیره مهر بابا رو برمیداری و کلا سرگرمی تو اون چند دقیقه نماز خوندن بابا.
جمعه و شنبه هم که تعطیل بود و شب قبل جمعه خونه مامان صبا جون عمه من مراسم شب نوزدهم رفتیم که دیدم خیلی شیطونی میکنی فرستادمت خونه خاله صبا که بالای خونه عمم بود پیش عمو مجتبی جونت که عاشقشی .کلی بازی کردین و شیطونی .تازه برات نیمرو هم درست کرده بود طفلی. جمعه شبم که میخواستیم بریم بهشهر زودتر راه افتادیم و یه سر رفتیم عباس اباد و شما و باباحجت آب بازی کردین که حالا عککساشو میزارم .عاشق این بودی که سنگ پرت کنی تو آب و بپاچه بهت و بخندی. شنبه هم دیدیم که انقدر عاشق آب و رودخونه و آب بازیی بردیمت مهربان رود که تو راه خواب بودی و ما کلی وایسادیم تمشک چیدیم و اونجا تو رودخونه هم کلی با باباحجت آب بازی کردین و شبشم افطار خونه مامان فریبا دعوت بودیم . فردا هم که ماهگرته عشق نازم و وارد هجدهمین ماه زندگیت میشی به امید خدا. کلی عکس این چندوقته مونده که برات میزارم.
امروز لپ تابمون خراب شد و صفحش بالا نمیاد فقط عشق کوچولو دعا کن هاردش نباشه چون کل عکس و فیلمای شما و یه عالمه خاطرات دیگه توشه که واقعا اگه یه هفته هم براش گریه کنم کمه. الانم بازم دست به دامن لپ تاپ خاله صبا شدم.
و اما اینم عکسای خوشجل آخرین روزهای 16 ماهگیت فرشته من.
به مناسبت 25 تیر پنجمین سالگرد آشیونه مشترک من و باباحجت.
وقتی داشتیم میرفتیم خونه عمه مامان صبا جون.
عشق انگور من.
جمعه : عباس آباد.
شروع به امر خطیر سنگ پرانی.
فدای اون چشات عسلم.
دیگه وقتی سنگ بازیت گل میکنه هدکاری کنیم نگاه دوربین نمیکنی عشقکم.
یه چشمه کوچولو پیدا کردیم تا دیدی باباحجت ازش آب خورد شما هم شروع کردی:
رونیا و بنای تاریخی عباس آباد:
موقع برگشت هم یه گله گوسفند بود که باباحجت شمارو برد تا از نزدیک ببعی ببینی:
شنبه در مسیر مهربان رود: تیپتونو عشقه :
طبق معمول
یعنی این جاده مهربان رود یا تمشک داشت و یا عالمه ویوهای اینجوری خوشگل:
وسط راه بیدار شدی و گیر دادی بیای جلو .ماهم کمربندتو باز کردیم تا بیاریمت جلو دیدیم حسابی سرگرم بستن کمربندتی . تا خود مهربان رود یه چیزی حدود یه ربع نیم ساعت درگیر این کمربند بودی
قربون اون موهای زولی پولیت عشقم
اینجا تازه فهمیدی جریان از چه قراره و راهی شدی :
تو راه برگشت در حال پاپکورن خوردن و مشاهده مناظر بیرون:
اینم یکی دیگه از ویوهای خوشگلش و هنرهای عکاسی من و باباحجت:
هرکار کردیم تکی ازت عکس بندازیم بند نشدی وروجک:
فدای اون خنده شیرینت و اون موش موشیات عشقم:
وای من عاشق این عکستون شدم .اون دستتو قربون فرشته جون
اینبار تو راه برگشت دوتا هاپو دیدیم که متاسفانه لنگ بودن:
این سفره افطاریه مامان فریبا که خوشگل بود عکس انداختم:
اینم طلاخانوم در حال انگشت کاری پیاله ماست
آخرشم ترجیح دادی سر بکشیش
و در نهایت ....
و در آخر من و دخترم من و همه وجودم منو همه زندگیم من و تموم دنیام من و فرشته کوچولوم رونیــــــــا.