آخه واقعا چــــــــــــرا؟؟؟ (چکاپ دکتر حمید)
سلام فرشته کوچولو. امروز واقعا ازت دلگیرم. امروز یکی از سخت ترین روزای عمرم بود واقعا . جریان از این قراره که چون چند ماهی بود بعد ویروسی شدنت چکاپ نرفته بودی تصمیم داشتم تا قبل واکسن 18 ماهگیت یه دور چکاپ شی. خلاصه امروز قرار بود ساعت 6 با باباحجت بریم منشی زنگ زد و گفت 5 اینجا باشین واسه همین باباحجت رو بیدار نکردیم و با مامان فریبا رفتیم. که واقعا اشتباه بزرگی کردم با باباحجت نرفتم. الان برات توضیح میدم خانومچه لجبااااز. خلاصه رفتیم اونجا و چون دفعه قبلی انقدر بچه های دیگه رو بغل و بوس میکردی و ویروسی شده بودی به مامان فریبا گفتم شما رو بیرون نگه داره تا نوبتمون شه. قبل داخل رفتن باید قد و وزن میشدی که یعنی هر کاری کردیم چسبیدی به من و آنچنان گریه ای کردی که نزاشتی وزنت رو بگیرن و اصلا رو ترازو نشستی .یعنی جیغی بود که من میشنیدیم و شما میکشیدییییییییییییی. خلاصه با این اوضاع مجبور شدیم با هم بریم رو ترازوی بزرگسالها و بعد وزن من رو تکی گرفت و از هم کم کرد تا وزن شما در بیاد واقعاااااااااااا که . دیگه از اون به بعد همش نق زدی و گریه تا نوبتمون شد.واااااااااااااااااااااااای یعنی در عرض این 5 دقیقه ای که دکتر داشت مثلا معاینت میکرد به اندازه شاید یک ماااه ازم انرزی گرفتی اصلا اوضاعییی بوداااااا رو تخت که نخوابیدی هر کاری کردم حریفت نشدم که دستاتو از دور گردنم باز کنم تو بغلم هم نمی نشستی و همش پشت به دکتر میشدی و جیغ و گریه و از یه طرف شالمو هی میکشیدی و مانتومو میکشیدی دیگه آبروم جلو دکتر حمید رفت منی که هیچ وقت از گرما عرق نمیکنم خیییس عرق شده بودم و نفس نفس میزدم ماشالا زورت هم زیاد شدههه هااااا حریفت نمیشم اصلااا خلاصه گریه گریه گریه تا اینکه از فرط گریه روی من و خودت بالا آوردییییییییی وای یعنی اون لحظه داشتم دیوونه میشدم از دستت .خلاصه به هزار زور سرسری گوشاتو و گلوتو فقط نگاه کرد و بعدش بالا آوردی و من فرستادمت بیرون پیش مامان فریبا از این اوضاع انقدر عصبی بودم که همه سوالام یادم رفتتتت و یعنی در واقع امروز خیلی الکی این همه وقت و پول هدر دادیم چون نه گذاشتی درست و حسابی معاینت کنه نه من سوالامو پرسیدم. واقعا امروز خیلی اذیتم کردی خیلی .تا مدتها بعدش دستم درد میکرد و نفس نفس میزدم .ولی واقعااا نمیدونم آخه چــــــــــــرا؟؟؟؟؟ دکتر حمید فوق العاده دکتر مهربونیه و شاید خیلی پیشنهادهای دکتر بهتر داشتم ولی ترجیح دادم اینجا بریم چون فوق العاده با بچه ها رابطه خوبی دارن ولی واقعا نمیدونم چرا اینجوری کردی امروز .حتی وقتی آمپول هم زدی اینجور گریه نکردی. یعنی کلا این اولین بار بود که اینجوری گریه میکردی و از شدت گریه بالا آوردی. مطمئنا با این اوضاع دیگه هیچوقت تنهایی نمیبرمت و حتما بابا حجت باید بیاد چون واقعا دیگه حریفت نمیشم. وقتی از اتاق دکتر اومدم بیرون همه نگام میکردن شال کج و معوج موهای به هم ریخته شلوار کثیف استفراغی اعصاب داغووون اصلاا اوضاعی بود کلی خجالت کشیدم و سریع زدم بیرون.
و اما نتایج زحمات امروز: وزن: کیلو10 ( بالاخره به 10 رسیدی صلواااااتتنها نکته مثبت امروز همین بود) / قد: 79 / به جای قطره آهن و مولتی یه قطره جدید که از بس اعصابم خورد بود نگرفتم بعدا عکسشو میزارم / به پیشنهاد آقای دکتر تا یه ماه یا دوماه دیگه شیر خشک قطع + شیشه شیر ممنوع )
از امروز ازت عکس ندارم ولی یه چندتا عکس مربوط به این هفتست که برات میزارم
فرشته کوچولوی لجبـــــــــــــاز
جمعه که داشتیم میرفتیم خونه خاله صبا. فضولی تو کیف مامان
کلا علاقه عجیبی به مبل خاله صبا داری رو مبل خودمون هیچ وقت نمیشینی مگر اینکه جاروبرقی روشن شه ولی رو مبل خاله صبا:
به تلافیه روز جمعه که بابا حجت با همکاراش رفت جنگل ما هم شبش بدون باباحجت رفتیم دریا
اینجام منتظریم آش بیارن برامون و شما عاشق لامپ شدی:
این عکست رو به خاطر اون مهربونییت که اونجوری عمو مجتبی رو بغل کردی دلم نیومد بزارم گرچه عمه فهیمه به قول خودش بد افتاده بود ولی نتونستم نزارم گذاشتم و عمه جون رو این شکلی کردم(زن داداشم دیگه چیکار کنم)
اینم مال دیشبه که داریم بیرون با مامان فریبا اینا .وقتی بهت میگم بخند اینجوری الکی میخندی.یعنی من فدای اون کیفت
الهی قربونت برم که خصوصی ترین چیزت پستونکته که داری میری بیرون میزاری تو کیفت و هی درش میاری یکم میخوری و دوباره میزاری توش
عسل خانوم کباب خور مثل مامان باباش. انقدر سر حاملگی شما جگر خوردم که شمام خوشبختانه عاشق جگری
همیشه کیف مامان فریبا رو نشون میدی مکه بهت خوراکی بده بس که همیشه از توش بهت خوراکی داده طفلی ایندفعه چیزی تو کیفش نبود آدامسشو داد. وای اولش با ولع خوردی ولی بعدش چون نعنایی بود قیافت دیدنی شد و انداختیش .نتونستم از اون قیافه بامزت عکس بندازم .اینجا تازه گذاشتی دهت.
بعدشم که میخواستیم ببریمت پارک ولی با دیدن این صحنه پشیمون شدیم:
در عوض امشب بردیمت پارک . کلا خیلی خیلی به بچه ها علاقه داری و فوق العاده اجتماعی هستی . پارک رو بیشتر به خاطر بچه ها دوست داری تا تاپ و سرسره . امشبم باز یه نی نی گیر آورده بودی و هی دستشو میگرفتیو هی بغلش میکردی نایی(نازی) میکردی و بوسش میکردی.قربون اون دل مهربونت برم. ولی اون نی نی همش از شما فرار میکرد و وقتی نازیش میکردی با اعتراض مامانشو صدا میکرد .خوب اینم یه جورشه دیگه و این عکس که اینجوری شده داستانی داره که زیر عکس میگم.بعد پارک هم رفتیم کافیشاپ و با بابا فالوده بستنی خوردی و منم ذرت که فکر میکردم شما هم بخوری ولی فقط فالوده خوردی.اونجا هم با یه خانوم و آقا به سرعت ارتباط برقرار کردی و همش براشون بوس میفرستادی و بابای میکردی آخرسز هم رفتی بغلشون دخترک فوق اجتماعیه من
اندر حکایات خراب شدن وسایل دیجیتالیه ما که ابتدا هارد لب تاب بود که با هزار سلام و صلوات و نذر فردا ایشاللا به دستم میرسه البته با هزینه 500 هزار تومنی و تب لت شش ماه نشده من که اصلا معلوم نیست چشه و تشخیص نمیدن و نا معلومه دیشب این حکایت دوریبن رو هم در بر گرفت و شاسیش رو از کار انداخت.خوشبختانه از شانس خوبمون گارانتی داره تا ماه دیگه ولی فعلا باید عکسای بی کیفیت دوربین قبلی رو تحمل کنیم تا ایشالا بره تهران و سالم برگرده. نمیدونم چرا ما تو این جور وسایل اصلا شانس نداریم. مهم اینه که تو بهترین چیز خدا بهمون بهترینشو داده:
یه فرشته کوچولوی سالم و خوشگل و البته یکم لجبااااااااز.