فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

روزهای شهریوری ...

1393/6/15 1:53
نویسنده : مامانیه رونیا
1,031 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام عشق کوچولوی خوشگلم. بغلعزیزکم این روزا یکم درگیر مراسم جشن عمه هستیم و سرمون شلوغ پلوغه.چهارشنبه عقد عمه جون بود و شما هم که کلا از شلوغی عاجزی و تا میتونستی اذیتمون کردی فدات شم که حسابی کلافه شده بودی و دیگه به انگورای سفره عقد هم رحم نکردی و اونارو هم بهم زدی سکوتشبشم که تو راه برگشت از بهشهر خوابیدی و خونه بیدار شدی و تا 4 صبح بیدار بودی و نمیخوابیدی بدبودیشبم بالاخره دیدیم هوا یکمی خنکتر شده بردیمت پارک کلی بازی کردی و دیگه سوار سرسره بلندام شدی و خوشت اومده بود کلی .طبق معمول باز ماشین شارزی دیدی و سوار شدی و به یه دور هم قانع نبودی و تا کمربندتو باز کردیم که پیاده شی با نق نق داشتی مثلا کمربندتو میبستی که بازم دور بخوری.خندهامروزم بردیمت دریا حسابی آب بازی کردی تا تلافیه این چند روز درگیری و توخونه و شلوغی بودن دربیاد.فردا شب هم جشن نامزدی عمه جونه و امیدوارم اذیت نشی شماا عشقم. کلماتت روز به روز بیشتر میشه و این روزا خیلی بیشتر کلماتی رو که بلدی رو استفاده میکنی . این روزا به شدت از محیط هایی که یکم حتی یکم شبیه مطب باشه میترسی و تا میریم تو میچسبی به ما و گریه میکنی حتی بوتیک و سوپرتعجب خیلی خوب این روزا شیر پاکتی میخوری با نی و کلا آبمیوه با نی میخوری و خیلی خوشحالم از این بابت.آرامامشبم شب تولد خاله افسانه است که ما پیشش نیستیییییییییمغمگین

تولدت مبارکـــــــ خاله جون جشن

اینم عکسای اوایل هجدا ماهگیت:

 

اینجا داشتیم میرفتیم واکسن هجده ماهگیت که طلسم شده رو بزنیمچشمک( 18 ماهگیت چون بابلسر بودیم و برگشتیم خواستیم بزنیم که مامان فریبا و بابایی رفتن تهران منم صبر کردم تا اونا باشن از یه طرفم چون اینجا فقط یکشنبه و سه شنبه واکسن دارن افتاد برای یکشنبه قبل که این عکس مال همون روزه که شما رو صبح زود بیدار کردم و با کلی گریه و نق و نوق شربت استامینوفن دادم و تا اوردمت تو ماشین نانای برات گذاشتم گل از گلت شکفت( همین عکس)خنده ولی با بابایی رفتیم بهداشت و گفتن چون پشه خوردگیاش زیاده ممکنه عفونت داشته باشه داخل بدنش بهتره که خوب بشه بعد بزنین .خلاصه در رفتی و افتاد برای این هفته که خب قطعا یکشنبه که نمیشه زد چون شب قبلش جشن عمستچشمک پس ایشالا میمونه برای سه شنبه که این طلسم شکسته شهخطا.فقط  امیدوارم اذیت نشی عشقممحبت)

 

 

عروسکم داره میره مراسم عقد عمه جونش:

 

 

خوشبخت شی عزیزممحبت

 

 

اینجا صندلی ماشینتو باز کردیم که عمه جونای باباحجت با ماشین ما برگردن تا دیدی پسر عمو روش نشست :

 

 

با این دقت داری فیلم تولدتو نگاه میکنیخنده

 

 

 

عکسای دیشب که داشتیم میرفتیم پارک:

 

 

 

تو تاب هم همش حواست به نی نی های دیگست مهربونمبوس

 

 

 

عشقم خوابش گرفته:

 

 

 

من نمیدونم شما توخواب هم حواست به همه چی هست آیاااااا؟؟؟؟سوال

جریان اینه که این کوسن کوچولو که مال صندلی ماشینته هر وقت که گردنت کج میشه وقتی خوابی میزاریم زیر سرت که اذیت نشی امروز گیر دادی که بدمش بهت بعدش با این صحنه مواجه شدمتعجب

البته این اولین بار نیست چند روز پیش برق رفته بود و منم با یه تیکه مقئا که دم دستم بود تو خواب داشتم بادت میزدم که گرمت نشه تا بیدار شدی اون مقوا رو گرفتی و شروع کردی مثلا خودتو باد زدنتعجب

 

 

شیطونک در دریای گهرباران ساری:

 

 

 

متوجه تفاوت مسیر سنگ فرش و شنی شده بودی و همش مثلا یواشکی پاتو میزاشتی تو شنها و منو نگاه میکردی ببینی چیزی میگم یا نه شیطووووووووووووون بلاخنده

 

 

 

 

 

 

از اینکه لجن به دستت میچسبید چندشت میشدخنده

 

 

اینم مدل جدید بای بای کردنه دیگه .از پشت سکوت

 

 

بازم نی نی .....

 

 

 

 

 

توپ یه نی نی و گرفته بودی و ول کن نبودی:

 

 

 

 

 

این نی نیه بیچاره هم توپشو گرفتی هم همش بهش شن میمالیدی .طفلی هیچی هم نمیگفتسکوت

 

 

 

 

 

بابام دید همش شنو میزنی تو صورتش اوردت اینور که عصبانی شدینه

 

 

و در آخر نازدونه مورد توجه عمـــــــــومخنده

 

 

 

دوست دارم فرشته جاااااااان.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان پرهام
15 شهریور 93 12:10
سلام خاله جون .مبارك باشه نامزدي عمه ات خوشبخت شن .تو حسابي ميري تفريح و دريا انشااله هميشه زنده و سالم باشي در كنار بابايي و مامانيت . مامان رونيا منم بچه شمالم البته خيلي ساله اومديم تهران . ولي خيلي دلم هواي شمال مي كنه كه نمي تونم برم دريا و جنگل ...
مامانیه رونیا
پاسخ
ممنون عزیزم از دعای خیرت.خوب عزیزم تهران تا شمال که راهی نیست سخت نگیرید بیاید هوا عوض کنین و خوش بگذرونین