افطاری خونه مامان فریبا.
عروسک قشنگم دیروز افطار خونه مامان فریبا دعوت بودیم .شما هم که عاشق سفره و همش میخوای چیزایی که ما میخوریم و امتحان کنی.اولش که رسیدیم خوابیدی و من خوشحال که میتونیم راحت افطار کنیم ولی ٥ مین نشد که جیگرم بیدار شددددددددددددددد خلاصه مامان فریبای مهربون طبق معمول سر سفره شما رو نگه داشت اما مگه راضی شدی همش خودتو پرت میکردی سمت سفره نگاه کن چیجوری داری به غذاها نگاه میکنی؟؟؟؟ آخه مگه با این نگاه شما غذا از گلومون پایین میرفت؟؟؟؟
بعدش کم کم وول زدنت شروع شد.
بعدش مامان فریبا یه تیکه نون رو ماستی کرد و داد دستت یک ثانیه نشد که دیدیم کردیش تو دهنتتتتتتتتتتتتتتتت
یک دقیقه نمیکشید که نون رو آب میکردی تو دهنت و ما هم از ترس از دستت میگرفتیمش. در نهایت مجبور شدیم در جعبه خرما رو بدیم دستت تا بتونیم یکم غذا بخوریمممممممممم
خلاصه اینم از افطاری با اعمال شاقه با وجود خوشگل خانوم. ولی همه این سختی ها به یه لحظه وجود شما می ارزه .قربون خدا برم پارسال ماه رمضون تو دلم بودی و امسال داری با شیطونیات دلمو میبری.
این عکسارو هم قبل رفتن تو پارکینگ گرفتیم.
امروز قبل رفتن یه سری به کمدت زدم و چشم به این لباس خورد این رو بابایی از مشهد برات آورده بود اون موقع خیلی برات بزرگ بود و گذاشته بودم روت اندازه کل قدت بود و گفتم کی میشه اندازش شه.امروز که آوردمش فکر نمیکردم اندازت باشه ولی اشتباه میکردم نه که دخملم خانومی شده واسه خودش و لباساش داره یکی یکی اندازش میشه. من فدات بشم خوشگل دخترم.