لباس خونگی ...
جیگر مامان این عکسارو امروز وقتی از کالسکه سواری و گردش با بابا حجت برگشتیم ازت گرفتم . بس که این روزا هوا بارونی بوده نتونستم لباساتو بشورم و مجبور شدیم با لباس خونگی ببریمت بیروننننننن
بعدش شمارو گذاشتم تو روروئک پیش باباحجت که باهم بازی کنین تا من سحری درست کنم داشتین بازی میکردین ولی یهو حواسم رفت به شما که ساکت شده بودین برگشتم دیدم هردوتون خوابیدین .بابا رو زمین و شما.....
فدات بشم که بلندتم کردم گذاشتم سرجات تکون نخوردیییییییییییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی