عکسنامه...
تو راه نمایشگاه بغل مامان فریبا...
اینجا داشتم با خاله افسانه حرف میزدم که بیدار شدی ولی خوابت میومد .ببین چیجوری خوابیدی...
تو راه خونه عمو جواد دوست مامان و بابا.
بابا تو تعمیرگاه دخملی جاشو سریع تصاحب کرد...
خواب دم ظهر...
نمیدونم چی شده بود که از شیشه قدیمیت شیر میخوردیی؟؟؟؟ آخه قبلا قبولش نداشتی.
اینم مراسم سوپ خوری(اول سوپ بعد آب بعد قطره آهن بعد آب پرتقال)
اینجا داشتی سوپ میخوردی که یهو چشت به پرتقال افتاد...
وقتی منتظر قاشق بعدی هستی...
وقتی قطره آهن خوردی البته بعد کلی گریه تا چند دقیقه قیافت اینجوریه....