باربرون پسرعمه مامی.
طلاخانوم امروز باربرون پسر عمه من بود و روز دوم واکسن شما. خداروشکر دیگه تب نداشتی امروز اصلا ولی من استامینوفنتو ادامه دادم.البته امروز به جای شیاف قطره دادم و خیلی بد میخوردیش و قیافت دیدنی میشد. بعدارظهر جشن باربرون بود و شما رو حاظر کردم و به بابا حجت گفتم هرلحظه حاظر ابش که بهت زنگ بزنم بیای دنبال رونیا که با ماشین بچرخونیش.چون مطمئن بودم که حتما یکم بگذره از اون لج ها و گریه های افتضاح میکنیییییییی
این عکسای شما قبل رفتن. تل سرت و جورابت کار دسته خودمه هاااااااااااا ببین چه مامان هنرمندی داریییییییی
اما شما برخلاف تصور من خیلی خیلی خیلی خانوم و آروم بودی و من اصلا باورم نمیشد تو اون شلوغی و سروصدای وحشتناک قشنگ شیر میخوردی میخوابیدی و بلند میشدی و میخندیدی و حتییییی با صدا میخندیدی و دل همه رو میبردییییییییییییییی کلی با اسرا دختر عمه من جور بودی حسابی براش میخندیدی و همه میگفتن چه دختر خوش اخلاق و خوش خنده ای دارییییییییییی ما یکبارم صدای گریشو نشنیدیم خلاصه دستت درد نکنه واسه همین بهمون این جشن خیلی خوش گذشت.
ساعت 1 شب اومدیم خونه و گفتم الانه که شروع کنییییییییییولی یکم نق زدی و داشتی میرفتی تو فاز لج که خوابت برددددددددد الانم که دارم برات مینویسم شما خوابیدی و من چون فردا خیلی کار دارم گفتم وقت نمیکنم الان برات وبتو آپ کنم. دیگه برم بخوابم پیش شما. دخترکم خیلی خیلی خیلی دوست دارمممممممممممممم من فدایییی تک تک اعضای بدنت