اولین کالسکه سواری عشق کوچولو
طلا خانومم از اونجایی که دیگه خیلی کمتر دراز میکشی و همش دوست داری بشینی ولی نمیتونی بابا حجت دو روز بود که کالسکتو آورده بود بالا و شما رو میزاشتم توش مخصوصا موقع غذا درست کردن خیلی بدردم میخورد و شما اون تو با اسباب بازیات بازی میکردی و منم به کارام میرسشدم البته زیاد توش نمیشینی و زودی خسته میشی مثل چیزای دیگه که زود دلتو میزنه وقتایی هم که بابا خونست شمارو میزاره توش و کل خونه میچرخونه. ولی امشب بعد افطار با این که بابا حجت خیلی خسته بود به اصرار من شما رو با کالسکت بردیم پارک شهرداری و به خاله صبا هم زنگ زدم که بیان اونجا. و این شد اولین کالسکه سواری شما. اینم عکسای شما قبل رفتن تو پارکینگ:
نمیدونم چی توی ماشینمون دیده بودی که چشم ازش برنمیداشتی هر کاری میکردیم به دوربین نگاه کنی موفق نمیشدیم.
یکم که از خونه دور شدیم شما خوابت برد و تو پارکم اولش خواب بودی و من خیلی ناراحت شدم که از بیرون هیچی نفهمیدی ...
ولی یکم که گذشت خوشبختانه بیدار شدی و همون موقع خاله صبا و عمو مجتبی رسیدن و شما داری با تعجب به عمو مجتبی مه داره باهات حرف میزنه نگاه میکنی....
بعدش بابا حجت و عمو مجتبی کلی شمارو تو پارک چرخوندن و حسسابی بهت خوش گذشت .فدات بشم که بلد بودی دسته کالسکتو بگیریییییییی عشق کوچولوی باهوش منننننننننننن
اینم یه عکس از شما که پشتت میدون شهرداریه که مشعل هاش روشنه .خیلی کم پیش میاد این مشعلا رو روشن کنن خوب ولی دلیل روشن شدنش امشب فکر کنم شما بودی که برای اولین بار رفته بودی پارک شهرداری.آخرین باری که من رفتم شما تو دل مامی بودییییییییییی