این آخر هفته...
گل نازم این آخر هفته مهمونای دوست داشتنیی داشتیم. خاله هانیه و بابک(پسر خاله من)و باباجون(بابابزرگ مادری من)از تهران اومده بودن پیشمون و حسابی سرمون گرم بود واسه همین نتونستم وبتو آپ کنم. پنجشنبه ظهر رسیدن و ما هم با کلی غرزدنای شما تندتند حاظر شدیم تا بریم پیششون. وای که اون روز چقدر غر زدی تا حاظر شم.اینا عکساشه که اول خواب بودی و بعدش به زور ریمل من و پستونکات و موبایلم ساکت نشستی تا حاظر شم.
اینجام بعد کلی غرزدن بالاخره حاظرت کردمممممممممممممم
بعدشم رفتیم خونه مامان فریبا و کلی بوس بارون و چلوندن از طرف خاله هانیهههههههههههه و تا شب ادامه داشت .شبم همگی به اصرار من رفتیم ستاره نو که خیلی خوش گذشت ولی چون دوربین نبرده بودیم متاسفانه عکسی نداریم از اونجا
جمعه هم که رفتیم سمت دریا ولی انقدر گرم بود که ترجیح دادیم از ماشین پیاده نشیمو بعداز ظهر هم که مهمونامون برگشتن تهراننننننننننننننننن
اینم چندتا عکس از شما خونه مامان فریبا با خاله هانیه و بابک.
اینجام طبق معمول خاله خانیه داره قربون صدقه ات میرههههههههههههه
خیلی زود برگشتن .کلی دلمون براشون تنگ میشههههههههههههههههههههههههههههه
راستی این تابلو خوشمل ویترای که کار خودشه و این دوتا عروسک بامزه رو هم برات سوغاتی آورده بود.دستش درد نکنه خاله خوبم.