تورو خدا گلم یکم مواظب خودت باش...
سلام دردونه شیطون من. عزیزم این روزا خیلی شیطون شدی و همش در حال بازیگوشی هستی و از این ور به اون ور میری ٤دست و پا و همش میخوای همه چیو بگیری وایسی حالا مهم نیست که چی باشه فقط میخوای ازش آویزون باشی و کاری هم نداری که یه موقع بیفته رو سرت. همش تالاپ و تلوپ سرت میخوره این ور و اونور و و تا حالا دو بار سرتو کبود کردی آخه گلم یکم مواظب باش دخترک کنجکاو من. دیروز که از همه بدتر یه اتفاق افتاد که الانم که دارم بهش فکر میکنم و یاد اون صحنه میوفتم دلم میلرزه . طبق معمول ظهرها شما رو تو اتاق رو تخت خوابوندم و دوروبرت هم بالش چیدم و اومدم داشتم نهار میدرستیدم شاید باورت نشه همون چند لحظه قبل داشتم به حرف بابایی که می گفت دیگه رونی رو تخت نخوابون وقتی تنهاست فکر میکردم که منم در جوابش گفتم نه بابا رونی هروقت بیدار شه سروصداش زودی درمیاد و میرم میگیرمش تو همون حال و هوا بودم که یهو صدای بوووووووووووووم از تو اتاق اومد و بعدشم جیغ و گریه شماا. واااااااااااااااااای باورم نمیشد شد نیم ثانیه هم نشد که اومدم بالاسرت و دیدم بلههههههههههههه از همون چیزی که تصورش رو میکردم و میترسیدم سرم اومدهههههه. پایین تخت پخش زمین شده بودی. یکم گریه کردی و ساکت شدی و دیدم پیشونیت یکم کبود شده.سریع به بابا حجت زنگ زدم و جریانو گفتم و گفت به دکیش بزنگ و منم همین کارو کردم دکترت هم گفت تا دوساعت چک کن که حالت تهوع نداشته باشه و خواب عمیق نره. نمیدونی چی تو اون دوساعت به من گذشت. بعدش که یکم آرومتر شدم فهمیدم که ارتفاع تخت ما به اندازه ارتفاع شما وقتی که میشینیه و شما تا حالا چندین بار نشسته محکم سرت خورده زمین و یکم خیالم جمع شد. بعدا کاشف به عمل اومدم که بعلهههههههه به خاطر کیف دوربین که اونور بالش بوده وقتی بیدار شدی بی صدا رفتی سمتش و ....
این شد که از این به بعد چون تو اتاق خودت روزها روشنه و نمیخوابی و تو حال هم سروصدا بیدارت میکنه جای خواب شما تو روز شده پایین تخت مااااااااا....
تورو خدااااااااا دخترم یکم بیشتر احتیاط کن گل قشنگم.
اینم چندتا عکس متفرقه از این روزهای شماا( هشت ماه و 15 روزگی):
خونه مامان فریبا وقتی تبلیغات میده و میز مزاحمه...
حالا بهتر شداااااااااا...
وقتی از خواب بیدار شدی بابایی بغلت کرد و شما هم طبق معمول مراسم لوس کردن رو در پیش گرفتی شیطون...
خونه مامانبزرگ برای مهتا ذوق کردی...
بوس مهتاییی ...
رونیا خودکفا میشود...
فدای موهات که داره بلند میشههههههههههه..آخجون.
عاشق این خنده هاتمممممممممم. (برات چشم در میارم میخندی اینجورییی.همچین بچه ای داریم ما...)
فدای خوشگلیاااااات عسلم...
اینجا داری به قصد عروسک بی خیال اون طبقه کتابخونه همینجوری می ری توش...
اصلا مهم نیست که داره میخوره به سرت....
اینم مکان جدید شما ست که 3 یا 4 روزه کشف کردی و واقعا خطرناکه...
یه سرکی تو کیف مامانم بکشم....
این عکسو برای منظره پشتش گذاشتم که ببینی میز تلویزیون رو به چه روزی دراوردی شیطون بلاااااااااا .عاشق اون انگشتای کوشمولوتم که جاشون مونده رو همه چییییییییی....
اینم کشف جدیییییییییییید...
خدایا شکرت.