روزهای آبانی و محرمی رونیا...
سلام خوشگل ترین دختر دنیاااااااااااااااااااااااا. سلام عشق کوچولوی من. فدات بشم که کلی شیطون شدی و دیگه یه جا بند نمیشی و همش باید ٤چشمی مواظب شما باشم تا یه موقع بلایی سر خودت نیارییییییییییی و واسه همین از کلی از کارام همیش عقبممم.امروز که دیگه مجبور شدم شمارو بگیرم بغلم و نهار درست کنم که خیلی کار سختی بود ولی خداییش غذاهه خیلی خوشمزه شده بود ببخشید که نمیتونم وبلاگتو زوذ به زود آپ کنم آخه واقعا وقت سر خاروندنم برام نمیزاری وروجک.صبح ها که تا لنگ ظهر دوتایی میخوابیم و منم که میخوام زودتر بلند شم نمیشه چون اگه کنارت نخوابم بیدار میشی و بهونه میگیری و وای به روزمونه اگه شما بدخواب شی. تا از خواب بیدار میشی موتورت روشن میشه و ٤ دست و پا شروع میکنی گردش. کلی هم سرت و اینور اونور میکوبی و کلی هم کارای خطرناک میکنی. تا یه فرنی میخوام برات درست کنم ٤٠ بار باید بیام تو حال ببینم داری چی کار میکنی.دیگه همه چیو میگیری وایمیسی و در امتداد مبل ها راه میری و خلاصه هرجوری هست به هدفت میرسی. غذا خوردنتم که همچنان به زور و ادا و دلقک بازی و صدالبته تبلیغات شبکه جم.خدارو صدهزار مرتبه شکر شکمت خیلی خوب کار میکنه و واقعاااااااا خوشحالم حالا نمیدونم چون تحرکت زیاد شده و آب زیاد میخوری خوب شدی یا واسه قطره اهنه جدیدیه که دکی داده به هرحال مهم نیست مهم اینه که گوش شیطون کر خوب شدییییییییییییییی و هیچی نمیتونست منو انقدر تو این روزا خوشحال کنه. حال و هوای محرم هم که هست و شبا با باباحجت میرین تا سر کوچه و عزاداری و دسته تماشا میکنین. تا نذریمونم که دو روز دیگه مونده و البته شما امسال حظور گرمی برای پاک کردن لوبیا داشتین.این روزا زیاد با خودت و ما حرف میزنی و خیلی سرو صدا میکنی و مارو خوشحاااااااااااااال. سر لباس پوشیدن و پوشک عوض کردن خیلی اذیت میکنی و تا بخوایم بریم بیرون اشکمونو در میاری تا دوتا لباس تننت کنممممم.دو روزه هم هست که آبریزش بینی داشتی و هی قطع میشد که امروز سرفه هم بهش اضافه شد البته همش فکر میکردیم که ادا درمیاری و میخوای جلب توجه کنی آخه سرفه هات خیلی بامزه بود و تا اداتو در میاوردیم دوباره تکرار میکردی ولی امشب محض احتیاط بردمت دکتر گفت سرمای خفیف خوردی و قطره بینی و سرماخوردگی داد که تا دادم بهت انقدر از مزش بدت اومده بود که یه عالم بالا آوردی.ایشالا زودی خوب بشی و بدتر نشه سرماخوردگییییییت.دوست دارم دختر کوچولوی شیطون ٨ ماه و ٢٠ روزه خودم.
اینم چندتا عکس از این روزهای شما عسل خانوم مامان:
وای که پدرمو درمیاری هر جایی غیر بالای تخت بخوابی و از بس به اینور و اونور میخوای سرک بکشی که آخر سر یا پشیمون میشم از خوابوندنت یا مجبور میشم بالای تخت بخوابونمت و خودمم کنارت بخوابم تا خدای نکرده دوباره از تخت نیوفتی.این یکی از نادرترین صحنه هاست که اون پایین خوابیدی.
این روزا خیلی علاقه پیدا کردی که خودت شیشه ات رو بگیری و منم خوشحال و از خدا خواسته
اینم اولین خرابکاریت که اسپیکرو انداختی پایین تا به سی دی های پشتش برسی
حضور فعال دخترکم در پاک کردن لوبیای نذری
اب معدنی رو هم میگیری و وایمیسی آخهههههههه؟؟؟؟
تا از خواب بیدار میشه منتظر یه دسته که کمکش کنه تا ....
بعضی اوقات هم تو حال رو پام میخوابونمت تا مجبور نباشم کنارت رو تخت دراز بکشم و یکم به کارام برسم .
البته خیلی کم پیش میاد خوابت ببره اینحوری....
اینجوری با تعجب داری پنکه رو نگاه میکنی.(خلاصه از خواب خبری نیست)
عاشق رورئکت شدی البته از بیروووون
رونی در حال سخنرانی با صدای بلند...
وقتی باباحجت و زمین بخوابه اینجوری میای سراغشو چنگ مینی و مثلا با دندون نداشتت گازش میگیری و اینم یکی از بازیاته که عاشقشی .بیچاره بابا حجت صداشم درنمیاد تا تو کیففف کنی.
اینجاهم حسینیه نزدیک خونمونه....
لبوخوری رونیایی(اولین باری که لبو خوردی و خوشبختانه مثی من و باباحجت دوست داشتی)
در اخر خوابهای نااااااز یک فرشته.....
یا علی اضغر به کدامین گناه به جای شیر , تیر بر گلویت نهادند؟
خدای من تو این روزهای عزیز دختر کوچکم را به تو میسپارم.